دکتر شريعتی يه جا می گه :
"انتظار يکی از زيباترين و عميق ترين جلوه های روح فراری و بی آرام انسان است."
و باز يه جا تو نزديکی همون جاها ! می گه :
"آدميزاد هر چه انسان تر می شود،چشم براه تر می شود.اين يک حقيقت زيبايي است که همواره می درخشد.در انتظار چه ؟که؟"
و باز يه جايي خوندم که يک نويسنده غربی گفته بود که :
"در دنيای جديد آدمها بيشتر از همه جا تو صفهای اتوبوس انتظار می کشند"(نقل به مضمون)
امروز داشتم به انتظارهای خودم فکر می کردم.ديدم همه جور انتظاری توش پيدا می شه.از انتظارهای مبتذل و پيش افتاده ای مثل ايستادن تو صف گرفته تا انتظارهای بزرگ و بلند مدت که چون خيلی نامشخص هستند،خودم هم نمی دونم که چی هستند؟از چه نوعی هستند؟خودم بايد برم دنبالشون يا اونا خودشون مياند؟اگه می دونستم که الان رو اين صندلی ننشسته بودم!
الان که فکر می کنم ،می بينم هميشه منتظر بوده ام.ولی نمی دونم چرا هيچ وقت ظرفيتم واسه انتظار کشيدن زياد نشده.هنوز همونطور بی تاب و بيقرار هستم.هنوز تو همون رويای دوران بچگی هستم که می خواستم از پله اول يکهو برسم به پله آخر يا اينکه حداقل چند تا پله رو يکی کنم.هنوز اينو درک نکردم که روح آدم از جنسی هستش که واسه پذيرفتن خيلی از حالات احتياج به زمان داره.بايد پخته بشه.تغيير state ش يک شبه امکان پذير نيست.اينا رو قبول دارم،ولی نمی تونم بهش عمل کنم.از بچگی جنون سرعت داشتم.آخه کسی نيست بهم بگه اين آرزوهای بزرگ و اين ظرفيت اندازه گنجشک با هم جور در نمياند.بايد حالا حالا تو همون صفها بايستی.آدم که شدی ،صدات می کنيم!!