۱۳۸۱ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

يادگاری بچه ها از گوشه و کنار دانشگاه :

برو داخل جانم
استاد به فخر بعد از اينکه خودش وارد کلاس می شود،کسی را راه نمی دهد.بايد تندتر بروم.به در کلاس که می رسم، استاد را هم که از طرف مقابل راه رو می آيد، می بينم. می ايستم تا برسد.
- بفرماييد استاد
- برو داخل جانم.
- تمنا می کنم استاد!
می رود و در را پشت سرش می بندد!

نقطه نما
حتی يک کلمه از درس را نمی فهميدم.آفتاب هم از بخت بلند صاف افتاده بود روی سرم.با شيشه ساعتم بازی می کردم و نورش را می انداختم روی تخته! درست جايي که استاد داشت می نوشت.بچه ها کم کم صدايشان درآمد.محلشان نگذاشتم.کلی خوش بودم که استاد گفت : "آقای شريفيان ! لطفا نقطه نما رو بيندازيد روی اين عبارت..."
کلی ضايع شدم!



يارو
در را باز کردم.ديدم کسی پشت صندلی استاد نيست.داد زدم :"بلند شو بريم ليلا! يارو نيومده..."يکی از رديف اول بلند شد و گفت :"بسيار خوب! کلاس را شروع می کنيم!"

ساندويج مغز
من برای کشورهای جهان سوم مغزم و برای کشورهای متمدن يک ساندويج مغز.

برگزيده از نشريه نقطه سرخط