۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

I hope you don’t understand

pinguary@flickr

اون ضرباهنگهای اولیه پیانوش  پر از شوق زندگیه، پر از عطش و تشنگیه، پر از شیطنت عاشقیه.
همه چی از اون چند ثانیه سکوت بعد از پیانوی اولش شروع می شه، که یه صدای خسته رازآلود آروم تو گوشت نجوا می کنه که : "وی آر جاست اِ مومنت این تایم، ..." و در عرض چند ثانیه به اوج می رسه، ضربه کاری رو بهت می زنه و بعد آروم فید می شه.
و تو که هنوز از شوک بیرون نیومدی، قبل از هر چی دلواپس آدمک خواستنی زندگیت می شی، به سرعت برق خودت رو می رسونی جلوی گهواره ش آرزو می کنی که خواب شیرینش آشفته نشده باشه. یه دستی می کشی رو زلفاش و آروم نجوا می کنی: I hope you don't understand


photo : pinguary@flickr

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

Too close to overcome

بعد از آن همه مرثیه نگاری در باب روابط لانگ دیستنس، لابد لازم است از روابط "خیلی نزدیک" هم نوشت. از همین روابطی که اقتضاء شغلی، یا تحصیلی، و یا جبر جغرافیا، چنان روزمره های دو نفر را در هم می تند که انگار گریزی از هم ندارند. که همین درهم تنیدگی اجباری همه مراحل رابطه را در شرایط خاصی قرار می دهد که رها شدن از آن گویی مستلزم گریز از مدار زندگی است. سخت، پرمخاطره و برخلاف قوانین طبیعی!

از همین روابطی که از پشت لحظه ها ناجوانمردانه سرایت می کنند به زیر پوست آدم، تو گریزی نداری از این همه کمیستری که ناخودآگاه در فضا جریان دارد. بدلیل وابستگی بیرحمانه milestone ها به همدیگر، یا به این دلیل که همه سیلابس های تحصیلی از "مقدمه ای بر تغییر جهان در سه ثانیه" شروع می شوند و به "آزمایشگاه بیعاری" ختم می شوند، یا به این دلیل که جبر جغرافیا تو را به جزیره ای رانده است که آدمها از شدت تنهایی بغل بغل به همدیگر هاگ انفاق می کنند. چه بسا لحظه ای فرا می رسد که شخصی خودش را مبتلا یافته است و می بیند که مدتهاست دارد از این اعترافات مشقت بار فرار می کند: مرا ببخش، من حرمت دوستی را شکستم و به تو مبتلا شدم. من در رویاهایم بارها  و بارها چشمایت را بستم، لبهایت را بوسیدم و از تنت مالامال شدم.

از همین روابطی که مرز بین بودن های آدم را از بین می برد. همه شخصیت های آدم متهم می شوند به تبانی با شخصیت مبتلای درون. تا حدی که نتواند تشخیص دهد تا کجا دارد در جهت منافع پروژه حرکت می کند و از کجا به بعد در جهت تسکین چشمهای خواب آلود طرف مقابلش در شبهای deadline. کدام واحدها را برای ارتقای سطح علمی انتخاب می کند و کدام را برای ارتقای روابط چیک-تو-چیک، کدام فیلم را برای ارزش هنری اش به سینما می رود و کدام را برای تجدید میثاق با طرف مقابلش.

از همین روابطی که در صورت برک-آپ یا ناکامی آدم را وارد فاز شکنجه تا اطلاع ثانوی می کنند، از بس که آدم زندانی فضای تنگی است که گوشه و کنارش با خاطرات روزمره مین-گذاری شده است، که چه بسا با ردپای ادکلنی فعال شود. از بس که اصول اخلاقی و حرفه ای گری ایجاب می کند روابط را به سطح عادی برگردانده و دست در دست هم برای ساختن جامعه ای آباد و سالم تلاش کنیم. بلی، "وی ویل استیل بی فرندز فراور" و حتی قرار است از شکل گرفتن روابط جدید همدیگر با لبخندی جانفشانانه استقبال کنیم! و همان کمیستری که تا دیروز شوق زیستن را در وجودت شعله ور می کرد، از امروز راه نفست را می بندد، تا شاید پوزخندی باشد بر همه یافته های Chemistry of Love. در انتهای چنین روابطی، قربانی موردنظر به این نتیجه خواهد رسید که همه استراتژی های دفاعی و ریکاوری و تجربیات کسب شده قبلی، برای روابط با فاصله "استاندارد" بوده و در شرایط خاص کارآیی ندارند.

رابطه ها معمولا چوب دو-سر-گهی هستند. خوشا به حال آنان که جایی آن وسطها آشیانه گزیده اند.