۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

من تندتر می دوم، تو محوتر می شوی

چه شبها و روزها که در آن اتاق تنهایی برای حل مسئله های هندسه به خود می پیچیدیم گویی داریم مغز خود را برای بنیانگذاری انقلابی تاریخی در علم ریاضیات صیقل می دهیم و چه دیر فهمیدیم داریم در اتاق لذتهای غیرعادی مان تنها و تنهاتر می شویم و چه آسان به عشق آدم حسابی شدن از روی نوجوانی خود پریدیم و آن هیجانات آنی پس از اکتشاف چه زود تنهایمان گذاشتند.

و خیالمان همیشه همینطور وحشی و فرسنگ ها جلوتر از واقعیت برای خودش پر می زد. شاید هم چاره ديگری نبود؛ در آن روزها تنها به پر خیال بود که می توانستیم از میان آن دیوارهای بلند و ضخیم بگذریم و با حسی آميخته از اميد و ترس، بر روی چهره مبهم آدمها قمار کنیم. دیوارهایی که از جبر اجتماع، جغرافيا و شکل گیری تصادفی ژنها سرشته شده بود و صلابتش بزرگترین دهن کجی بود به آرزوهایی که تا آنسوی دیوار کش می آمدند. شکست در قمارها نه تنها از آدمها موجوداتی محافظه کار و بی جربزه می سازد، بلکه همان تصوير مبهم از بانوی آرزوهايشان را از ذهنشان پاک می کند.

و دیگر خودمان هم یادمان نمی آيد که آن سوال بزرگ، آن بيخبری لعنتی نفس گیر، کی به سراغمان آمد و گلویمان را در چنگالش گرفت و وجودمان را همه به تلاطم جستجو تبديل کرد. به امید یافتن معنی زندگی به کجاها و ناکجاها که سرنکشيديم و از چه سوداهای باطلی سرمست نشدیم. تنها به لطف يک پوست اندازی دردناک روحی بود که توانستیم از این دور باطل نجات یابیم و باور کنیم که زندگی تصادفی است که می توانست هیچ وقت اتفاق نیفتد. تازه در این زمان بود که متوجه شديم چقدر در اين لباسهای آرمانگرایی فانتزی به نظر می رسيم. زمان با همه کرختی اش از روی ما خواهد گذشت و در آینده ای نه چندان دور هیچ کس به خاطر نخواهد آورد که يک نفر در سراسر عمرش با هزار نقاب دروغین به زندگی لبخند زد در حالیکه بغض بیهودگی و تنهایی لحظه ای راحتش نگذاشت.

و به آرزوهای بلندی می نگرم که همیشه برای چیدنشان کوتاه بودم. آرزوهایی که فرسنگها دورتر، چه وسوسه انگیز و پرطمطراق، انتظارم را می کشیدند و تنها وقتی به آنها می رسیدم که دیگر پیر شده بودند و پس از آن دیگر غرورم را ارضا نمی کردند.

۱۳۸۶ بهمن ۲۴, چهارشنبه

Your yearly dose of Valentine

این شعرم را
سارق قلبم
هذیانم
شکنجه جانم
عزیزم
عشقم
بپذیر
شاید
تا ولنتاین سال دیگر
لعنت هم بر تو نفرستادم!



سروده مشترک از اینجانب و جناب ولادیمیر ولادیمیرویچ مایاکوفسکی!

۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

کفاره

 



کفاره (Atonement) روایت زندگی يک خانواده انگلیسی در فاصله سالهای 1935 تا 1940 است. براینی، دختر بااستعداد و جوانتر خانواده، در سودای نويسنده شدن است و در همان حال گوشه چشمی دارد به رابطه عاشقانه خواهر بزرگترش سيسيليا و رابی، پسر دلربای همسایه. براينی که از رابی دل خوشی ندارد، مرتکب سوء تفاهمی می شود که مسير زندگی سیسيليا و رابی را به کلی عوض می کند.

و مناسبات زندگی چه همه پتانسیل عمیقی برای پیچاندن آدمها و به فاک دادن آنها دارند. خیلی اوقات نه به آدم خبيثی احتیاج است، نه به جنايتکار جنگی، نه به بلای آسمانی و نه به انقلاب اسلامی! همانند یک ماشين خودکار Stochastic است که آدمها را از يک طرف به عنوان ورودی ميگیرد، آنها را طی يک پروسه احتمالی مورد پردازش قرار می دهد و جنازه شان را از آن طرف تحويل می دهد. در کفاره هم اگر از اشتباهات براینی که در مقیاس حسادت و سوء تفاهم بچه گانه اش قابل قبول است بگذریم، مقصر ديگری برای تباهی زندگی قهرمانهای داستان به جز خود جريان زندگی نمی يابيم.

 



پای رابی به طور کاملا ناخواسته به ميدان جنگ کشيده می شود. جايی که در آن نه برای مهين پرستی يا ادای وظيفه شخصی، بلکه برای بازگشت به سيسيليا تلاش می کند. کلنجارهای رابی برای پذیرفتن شرايطش در ميدان جنگ در فيلم به خوبی حس را منتقل می کنند.

"برويد در ميدان جنگ عشق ورزی کنید تا از ابتذال نجات يابيد!" گویا اين شعار يکی از کليدی ترين معیارهای موفقيت درام ها در تاریخ سینما بوده است. بيمار انگليسی و کازابلانکا را بياد آوريد که در آن چگونه استفاده از پس زمينه جنگ چنین تاثیری در فیلم گذاشته بود. تنها اقتدار و بیرحمی جنگ است که می تواند سرنوشت رابطه هایی را که آرام آرام جوانه می زنند و يا مدتهاست در محاق روزمرگی گرفتار شده اند و از تبادلات اروتیک فراتر نمی روند، چه ناگهانی تعیین کند.


اپیزود سوم فيلم براینی را در حال مصاحبه با يک برنامه تلويزيونی نشان می دهد. مصاحبه به انتشار رمانی از براینی اختصاص دارد که آنرا آخرين رمان خودش معرفی می کند. اگر چه پیام بخشی از داستان بصورت ديالوگ منتقل می شود، ولی پایان ماجرا تقریبا غیرقابل پيش بینی به نظر می رسد.

"هنر خلق آن چيزی است که طبیعت و زندگی از آفرينش آن ناتوانند "
و پرنده تیزپرواز هنر با آن رسالتهای جاه طلبانه اش گاهی در چنگال زندگی چه همه حقير و ناتوان به نظر می رسد. براینی به جبران اشتباهش در راه خلق رمان پیر می شود. سیسيليا و رابی را در رمانش از عطش عشق ناتمامشان سیراب می کند، سالها برای خاتمه يک رمان فانتزی با خود کلنجار می رود. اما انگار فقط مرگ قریب الوقوع اوست که می تواند او را از اين توهمات بیرون آورد. سردرگمی براينی در انتهای فيلم بیش از آنکه از احساس عذاب وجدان او حکایت کند؛ گویا بيانگر ناتوانی هنر در مقابل واقعيت های ناگزير زندگی است.

۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

خصوصی:

بازتاب حماسه جاودان شهيد ممه بوس در ميهن اسلامی 

روح سرگردان بنيانگذار انقلاب
رهبر ما آن دانشجوی دکترای بيست و پنج ساله ایست که بی نارنجک بدرون آسانسور می رَوَه و سرش را بر روی آن ممه های مفسده منفجر می کنَه.

مقام معظم رهبری
عزيزان من، اقدام انتحاری آن جوان متعهد و متخصص برگ زرين ديگری از دستاوردهای جوانان انقلابی اين مرز و بوم است. انتظار من از شما اين است که آن ممه های استکباری را در هر مکان، هر زمان و هر موقعيت سوق الجیشی مورد حمله قرار دهيد.

حجت الاسلام محمد خاتمی
چه بسا آن جوان می توانست با گفتگوی بين تمدنها در داخل آسانسور اين تنش ممه ای را به شکلی مسالمت آميز برطرف کند و خدای نکرده اسلام عزيز را نه به عنوان تهدیدي برای ممه، بلکه همچون آغوش گرمی برای آن در چشم دشمنان اسلام و صاحبان آن ممه ها جلوه دهد.

خواهر فاطمه رجبی
اين واقعه بار ديگر نشان داد که دنيا بسرعت و با اقتدار در حال "احمدی نژادی شدن" است. ضمنا یاد و خاطره آن شور جوانی بين اينجانب و محمود را گرامی می دارم.

سردار رادان
به حول و قوه الهی و با استمداد سربازان خوشنام و تحصيلکرده امام زمان اولين فاز طرح امنيت اجتماعی فرامرزی با موفقيت به پايان رسيد.

حجت الاسلام حسنی
آخر جوان در اين هوای سرد سر کوچه ايستاده ای بيفتک گاز می زنی، خاک برسرت! برو ممه گاز بزن که هم برای خودت و هم برای فردای اين انقلاب منفعتی داشته باشد.

خواهر عشرت شايق، نماينده مجلس مردمی
خواهرم، اگر اقتدار مجلس هفتم در مبارزه با بی بندوباريهای آن جرثومه های فساد و فاحشه های بی در و پيکر به اسم فمينيسم نبود، امروز نه تو ممه داشتی، نه او و نه من.

انجمن فمينيست های جهان وطن
"ای قطره، به رود بپیوند!" از شما دعوت می شود تا در تجمع اعتراض آميزی که در روز يکشنبه سوم فوريه همزمان در ميادين اصلی شهرهای بزرگ سراسر دنيا برگزار می شود، شرکت نماييد. با بستن ربانی سياه به ممه های ستم ديده و برهنه خود و مشارکت در رژه ، صدای اعتراض خود را عليه نقض گسترده حقوق ممه ای زنان به گوش دنيا برسانيد.

از وصيت نامه شهيد راه ممه
و اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، ذره ای از عشقم به آن ممه ها عقب نشينی نخواهم کرد.