زندگی ،زير سايه مرگ
داشتم عکسهای زلزله هفته پيش رو تو روزنامه حيات نو(آخر هفته) نگاه می کردم و اخبار پيرامونش رو می خوندم.خيلی ناراحت کننده بودند.داشتم فکر می کردم که سهم من از اين زلزله فقط همون احساس قلقلک شيرينی بود که صبح شنبه رو تختم بهم دست داد و فکر می کردم که ملائک دارن باهام شوخی می کنن ،بعد فهميدم که نه .اين واسه من شوخی بوده و واسه خيلی ها يه فاجعه.سهم من ديدن عکسهای پراکنده بود.ديدن بازمانده های بهت زده که نمی دونستند چرا مستوجب چنين عاقبتی هستند.تماشای خاک بيرحم که مثل هميشه شده بود قبرستون آرزوها و حرفهای نگفته.
البته بگم تا الان هم که اين ها رو دارم تايپ کنم ،حتی يک قدم هم واسه کمک کردن برنداشتم .قربونش برم تو يه مملکتی هم زندگی می کنيم که اعتماد مردم به دولت و حکومت از چشماشون هم بيشتره. کی می تونه مطمئن باشه که اين همه کمک های مردمی يا بين المللی به آسيب ديده ها می رسه و مثلا نمی ره تو جيب آقازاده ها يا اينکه مثل ماجرای زلزله رودبار با قيمت هنگفت دوباره صادر نمی شه؟!
البته ماجرا به اين اندازه هم فجيع نيست.يه عده از ما بهترون کم کاری ما رو جبران می کنند. سران مملکتی بعد از صد جور عشوه و غميش اومدن واسه آمريکا ،بالاخره کمک هاشون رو قبول کردند.کی بود به اينها ايراد می گرفت که مصلحت ملی رو تو سياست خارجی شون در نظر نمی گيرند.بی خود که نيست .پذيرش کمک از دستان نامبارک و شوم شيطان بزرگ !
من نمی دونم ما چطور هی به خودمون فشار مياريم که مدنيت رو تو جامعه مون نهادينه کنيم.وقتی تو يک طبيعت زندگی می کنيم که انقده وحشی هستش.تازه می گن که اين طبيعت يه مادر هم داره.نمی دونم مگه اين مادره بچه اش رو تربيت نکرده که انقده وحشی بازی درنياره.مگه بهش نگفته که يه عده آدم دارن روت زندگی می کنند.مگه خود اين مادره …
کاش ذهن کوچک و ناقص الخلقه من از همه راز هستی خبر داشت و يا حداقل می تونست خودش رو راضی کنه که اين همه حقيقته.
شايد هم هيچ کاری از من ساخته نيست.فقط می تونم دلم رو به اين خوش کنم که دو چشم نگران و يه موجود فهميده هستش که همه اين چيزهايي رو که من می بينم ،ديده و خيلی بيشتر از من هم ديده و می فهمه.خوب ذهن های ما از اول متافيزيکی بار اومده .مگه بده؟ اصلا مگه می شه اون نيروی متافيزيکی رو از اين دنيا حذف کرد.اگه اونو از اين دنيا حذف کنيم ،ديگه خيلی از اون چيزی که هست وحشی تر می شه.
- اصلا انگار زيادی واسه گرفتن سهمت بی تابی می کنی.نه ؟! برو خدا رو شکر کن که الان زير آوار نموندی. برو خدا رو شکر کن که زير ديوار مرگ زندگی نمی کنی برو خدا رو شکر کن که هنوز می تونی حرف بزنی و بنويسی.
- باشه .خدا رو شکر.