۱۳۸۱ تیر ۸, شنبه

فوتبال ،گلادياتور بازی مدرن يا ...
اين صحنه آخر بازی کره و ترکيه که بازيکنان ترکيه مياند کره ای ها رو بين خودشون می گيرند و با اونها می رند طرف تماشاگراهای کره ای و واسه اونها دست می زنند ،به نظر من قشنگترين صحنه جام جهانی امسال بود.البته اين رو يک آدمی داره می گه جام جهانی رو از تصاوير خلاصه ای که شبها از تلويزيون نشون می داد و در حد صحنه های حساس بعضی از بازيها دنبال می کرده .تازه متاسفانه يا خوشبختانه هيچ هيجان و دغدغه ای واسه پيروزی اين يا اون نداشته.وگرنه مثلا اگه همه صحنه ها رو می ديد و مثل بعضی از دوستان چشم بصيرت هم داشت ،ممکن بود از صحنه های معاشقه ها و توهم لوليدن های دختر و پسرها بعد از گل زدن تيم هاشون بيشتر خوشش ميومد.

اينو که شوخی گفتم،ولی اين فوتبال واقعا جالبه! به فلسفه ش که نگاه می کنی ،می بينی که خيلی مسخره است.22تا آدم مثل اين گدا گشنه ها مي افتند دنبال يک توپ گرد و تا می تونند دهن همديگر رو تو زمين سرويس می کنند .حتی اگه لازم بشه ، ممکنه که شورت همديگر رو هم بکشند پايين !اين حالا تو زمينه .n هزار تا آدم هم از تو ورزشگاه اينها رو تشويق می کنند و واسه همديگه کُرکُری می خونند و حتی ممکنه که سر همديگر رو هم بر باد بدند و n ميليون نفر هم از راه و دور و به مدد تکنولوژی خودشون رو شهيد می کنند .آدم اينها رو که نگاه می کنه ،می بينه که فوتباليستها با گلادياتورهای گذشته از نظر ماهيت فرقی ندارند و در واقع فوتبال شده يک جور گلادياتور بازی مدرن.

ولی همين پديده که فلسفه ش شايد خيلی پوچ باشه ، چقدر می تونه تو زندگی واقعی آدم ها تاثير گذار باشه(و در واقع هست!)از ارتباط و نزديکی فرهنگها و ملت ها گرفته تا يه بازيکن که همه زندگی و وجودش رو می گذاره تو يه بازی و بخاطر عشقش ميجنگه تا يه گل بزنه و بعد تموم خوشحاليش رو با بوسيدن نماد پيوند اون و عشقش ابراز می کنه و مياد جلوی دوربين ها فرياد ميزنه که: "دوستت دارم".يه بچه فقير پاپتی بستنی فروش مياد ميشه همه اميد ملت فقير برزيل که نون شب ندارند ،ولی دلشون به عشق قهرمان بازيهای اون می تپه.چند بچه پابرهنه از زمينهای خاکی جنوب شهر تهران بلند می شند مياند يه تيم تشکيل می دند که جلوی تيم سلطنتی سابق، يعنی تاج (همون استقلال فعلی!) بايستند و 6 تا گل بهش بزنند تا وليعهد رو که طرفدار و حامی دوآتيشه اين تيم سلطنتی است ،به مرز سکته ناقص ببرند و دل يک ملت خفقان گرفته رو شاد کنند(البته بايد بگم که اون تيم بصورت کاملا اتفاقی اسمش پرسپوليسه. وگرنه من قصد خاصی نداشتم و نمی خواستم داغ دل استقلالی های عزيز رو تازه کنم!!!)

واقعا که چقدر همين دنيای خاکی استعداد خلق زيباييها و خوبيهای بزرگ رو داره. قابل توجه آدمهايي که مدام سر به آسمون دارند!!!يکی بايد به اونها بگه که راه کمال آدم از روی همين خاک ،از همين دنيای مادون و از بين همين مردم می گذره.
می شه دل همين خاک رو شکافت و ازش طلا کشيد بيرون.
می شه همين خاک بی ارزش رو کِشت و نون و گلدون درست کرد.
می شه آزادی رو از همين گياهان مغرور کويری ياد گرفت.
می شه ...
...
می شه انقدر حرف نزد و عمل کرد.
خب اون کسی که بايد بشنوه ،شنيدش.شما به خودتون نگيريد!حالا ميايد فردا بريم گل کوچيک بزنيم؟! ;)