۱۳۸۱ خرداد ۱۵, چهارشنبه

زيباترين روح پرستنده

من فکر می کنم که آدما هر چی ايده آليست تر باشند ،به يک مرکز و نيروی مطلق بيشتر احتياج دارند که حالا ما مثلا اسمش رو می گذاريم خدا.يک نقطه که نسبيت ها اونجا تموم می شه.تصور وجود يک جهان بدون خدا واسه ايده اليست ها خيلی سخت تر از رئاليست هاست.

يکی از کارهای مورد علاقه من ،خوندن نيايش های آدمها با خداشون بوده. البته من هميشه اينو قبول داشتم که هر دلی يک راه و زبون ويژه خودش رو واسه ارتباط با خدا داشته.ولی هميشه دلم می خواسته بدونم که آدمهای ديگه تو تنهايي هاشون چطوری خدا رو صدا می زنند.هميشه مهمترين اثر نيايش رو همون آرامش ناشی از صحبت با خدا می دونستم. ولی خب وقتی يک خورده از نيايش های روحهای بزرگ رو خوندم،ديدم نيايش هايي هم هستند که تو اونها نه حس نفرت انگيز تعبدی بين خالق و مخلوق به چشم می خوره و نه توسل های يک عده آدم پفيوز و فراخ باسن ! به درگاه الهی واسه راه انداختن کارهايي که بايد با نيروی عقل و دست خودشون انجام بشه.ديدم که يک روح پرستنده چقدرمی تونه زيبا و پرمعنی با خداش صحبت کنه.

من خودم يک خورده از صحيفه سجاديه رو خونده بودم.ولی راستش زياد باهاش حال نکردم! ولی مثلا از خوندن نيايشهای دکتر چمران خيلی لذت می برم.خدايي رو که اون می پرسته ،رو خيلی بيشتر دوست دارم.

خب اين ها رو گفتم که برم سر اصل مطلب! به نظر من دکتر شريعتی خدای نيايشه.البته بايد اينو بگم که با توجه به اوضاع سياسي، اجتماعی که دکتر توش فعاليت می کرده،خيلی از نيايشهاش درواقع تبديل شده بودند به سلاحی عليه حکومت وقت و درواقع حرفهای سياسی خودش رو تو لفافه اين نيايشها می پيچيد و اونا رو بيان می کرد که البته اينها در نوع خودشون بی نظيرند. ولی خب تو بين نيايشهاش، هستند اونهايي که فقط مونولوگ های خودش با خدا رو در بر می گيرن.يکی از اونها اين نيايشه که من شديدا عاشقش هستم :

"...

من يک شب را سراسر با درد معبود بودن و رنج محروم ماندن از پرستش به سر نتوانم برد.

خدايا !تو در آن بالا بر قله بلند الوهيتت ،تنها چه می کنی؟

ابديت را بی نيازمندی ،بی چشم به راهی ،بی اميد چگونه به پايان خواهی برد؟

چگونه هستی و نمی پرستی؟

چگونه می توانم باور کنم که تو نمی داني که پرستش در قلب کوچک من ،پرستنده خاکی و محتاج تو ،از همه آفرينش تو بزرگ تر است،خوب تر است،عزيزتر است؟

چگونه نمی دانی که معبوديت از عبوديت بهتر است؟

نمی داني که ما از تو خوشبخت تريم ؟

ای خدای بزرگ ! تو که برهر کاری توانايی! چرا کسی را بری آنکه بدو عشق بورزی ،بپرستی،بر دامنش به نياز چنگ زنی ،غرورت را بر قامت بلندش بشکنی ،برايش باشی ،نمی آفرينی؟

ای تو که بر هر کاری توانايي، ای قادر متعال!

چرا چنين نمی کنی؟

مگر غرورها را برای آن نمی پروريم تا بر سر راه مسافری که چشم براه آمدنش هستيم،قربانی کنيم؟

خدايا! تو از چشم براه کسی بودن نيز محرومی!؟"

برگزيده از کتاب گفتگوهای تنهايی

فقط واقعا دلم می خواد بدونم که خدا تو اون لحظه که چنين نيايشهايي رو از زبون مخلوق خودش می شنيده ،چه احساسی بهش دست داده؟نمی دونم.ولی فکر کنم که بعضی از لحظات هستند که خستگی آفرينش رو از تن خدا بيرون می آرند.به اون می فهمونند که ديگه تنها نيست.بهش می گند که کسی هست که اونو احساس کنه و اين حتما احساس شيرينی برای اون خواهد بود.شايد هر کدوم از ماها بتونيم خالق چنين لحظه هايي باشيم.