امروز داشتم اين حرفهای شبح رو می خوندم.عجب درست می گه ها.واسه بيان اون چيزهايي که مغز آدم رو خطاب قرار می دند،در اکثر موارد می شه يک زبون دقيق و استاندارد پيدا کرد و با ابزارهای مدل سازی اونها رو نشون داد.اما وقتی مخاطب احساس آدمه، ماجرا به اين سادگی ها نيست.هر دلی يک جوری تفسيرش می کنه.
وقتی می گی صفر ،يعنی صفر ديگه .همون که يک نيست.همه اينو يک جور می فهمند.ديگه نمی شه گفت که اين صفر از اون صفر تراژيک تره!يا اون يکش نازتره! اما بيا و به يک نفر بگو عشق .هر کی می ره به ناکجا آباد خودش.وقتی قضيه فيثاغورث رو می شنوی اصلا برات مهم نيست که فيثاغورث يک اشراف زاده بوده يا حروم زاده.ولی برای درک کردن يک اثر هنری ممکنه که لازم باشه با روحيات صاحب اثر آشنا باشی.به يک اثبات رياضی می تونی از همون اول با نگاه خشک علمی نگاه کنی و هی بپرسی که واسه چی ؟خب که چی ؟می خوايم کجا بريم؟ ولی وقتی "بوی پيراهن يوسف" رو گوش می کنی ،بايد خودت رو بسپاری به اين اصوات اهورايي و بگذاری که اونها تو رو با خودشون ببرند.هيچی نبايد بگی .بايد تو اين اصوات حل بشی.
يادمه سر اين موضوع يکبار با يکی از استادام سر کلاس بحثم شد.آقا داشتند سر کلاس ارائه مطالب دراين باره صحبت می کردند که همه چيز رو می شه با ابزارهای مدلسازی علمی و دقيق مدل کرد.اگه هم ابزاری نبود،بايد ابزارش رو پيدا کنيم.حالا اگه نتونستيم يه چيزی رو بصورت علمی مدل بکنيم،اصلا شعره! کشکه! ادرارياته!
جالب اينجا بود که اين از زبون کسی بيرون می اومد که کلی ادعای کتابخونيش و هنردوستيش می شد.(به شدت بيضايي پرست بود.) و البته اين ادعاش تا حد زيادی به حق بود.فکر می کنم تو بين اين هيئت علمی بی بخار تنها کسی بود که يه خورده تو فيلد غير تخصصی خودش مطالعه کرده بود.ولی خب اين حرفش انقده درب و داغون بود که هر جوری باهاش مخالفت می کردی ،برده بودی.اين جماعت بی بخار بچه های کلاس هم که اين بحث ها رو اصلا حاشيه می دونستند و بيشتر خوشحال می شدند که وقت کلاس با اين حرفهای مونولوگ گونه آقای استاد بگذره.فقط يکی اول بلند شد و گفت حوزه علوم انسانی ممکنه مستثنی باشه.اين آقای استاد روش کم نشد و هی داشت يک جوری گندی رو که زده ،مخفی می کرد.ديدم نمي شه ساکت بمونم.برگشتم گفتم:
"استاد شما رابطه بين مولوی و شمس رو(حالا از هرنوعی که بوده) می تونيد با اين ابزارهای دقيق علمی و مهندسی مدل کنيد يا اينکه چون ابزاری واسه مدل سازی اون پيدا نمی کنيد،می گيد که شعره! کشکه؟!"
اينو که گفتم،آقا زد تو جاده خاکی و گفت: "آره ،اتفاقا اين موضوعی هستش که جای بحث زيادی داره.نمی دونم می دونيد که غربيها چه برداشتهايي از اين رابطه کردند يا نه؟(منظورش همون رابطه همجنس بازی بود! )متاسفانه امروز وقت نداريم ديگه .ولی جلسه بعد بحث رو ادامه می ديم."
ديگه وقت نشد بهش بگم که شايد غربيها با همون ابزارهای مدلسازی مدرنشون به اين نتيجه ژرف رسيدند.بايد يک دست مريزاد اساسی بهشون گفت.
اين بحث جلسه بعد ادامه پيدا نکرد.ولی هر کدوم از بچه ها که نمی خواست تو يک جلسه ارائه بهش برسه،به من می گفت که اين بحث شمس و مولانا رو شروع کن که وقت کلاس گرفته بشه.ما هم بهت کمک می کنيم!!!
نمی دونم.شايد من تو عهد بوق زندگی می کنم و تو دينای مدرن واسه هر چی يک ابزار مدلسازی پيدا شده.شايد بهتر باشه بقول دوستم يک سَری به google بزنم.به نظرتون اگه دنبال رابطه بين شمس و مولانا بگردم،چی واسم مياره؟!