۱۳۸۱ خرداد ۲۵, شنبه

دلتنگيهای يک کلاغ

می گن کلاغِ ِ قارقاری

تو رو چه به باغ درباری؟!

سکه نداری ،دون می خوای !

عاشقِ مهربون می خوای !

خوش بود دلم دوستم داری

می گن که تو حق نداری .

يه دلخوشی داشتم اونم

ازم گرفتنش اونا .

پيغوم رسيد که اون ورا

جا نيست واسه کوچيکترا.

آهای کلاغ ديوونه !

اينجا جای بزرگونه.

خوش بود دلم يک کسی هست

يه عمر می شه به پاش نشست.

به پاش نشست و مُرد براش

قارقاری کرد تو سَرسَراش.

به هر دری زدند که تا

باهم نباشيم ما دو تا.

می گن بايد فرار کنم

دلمو آخه چي کار کنم؟!

پيغوم رسيد که اونورا

جا نيست واسه کوچيکترا .

برو اينورا پيدات نشه

کسی عاشق صدات نشه.

آهای کلاغ ديوونه

اينجا جای بزرگونه