۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

A Requiem for Outliers

و قسم به توزیع نرمال، که در آن تفاوت های فراوان است با نان شیرمال، برای آنها که آمار پاس نموده اند، با آقای تقوی طلب، یا یک خر دیگر،
و شما و زندگیتان را از آن توزیع سرشتند، چرا که متقارن و قلمبه و سکسی است، و اکثرکم را مچاله نمودند در آن میانه ها، چونان عوام کالانعام، و باقیکم را قِل دادند به حواشی، قِل قِل قِل، از برای کسب فان!
سرود آفرینش/خال قزی


می بینی درگیر بازی بس هیجان انگیزی شده ایم. من فقط از n میلیون ویژگی ژنتیکی صحبت نمی کنم که یکی را انیشتاین می کند، آن یکی را عین الله باقرزاده، و دیگری را آقای بادامکی معلم فداکار مدرسه امام، یا قطر باسن آجامبو از کنیا را با غار علیصدر تخمین می زند، یا باسن چونتوآ صادره از شانگهای را به عنوان اموال عام المنفعه دولتی مصادره می کند، از لحاظ تجدید میثاق با کمونیسم، یا باسن سوفیا لرن را کعبه آمال اروتیک مردان خلقت قرار می دهد، یا آفرینش ادوارد دست-قیچی را نیمه تمام رها می کند، من می توانم از احتمال تولد تو در تاریخ و جغرافیایی سخن بگویم که بزرگترین افتخارش، شهادت و شیرین ترین گناهش تماشای فیلم بربادرفته با ویدئوی تی سی ون است. من می توانم از بلوغی صحبت کنم که تو را با سرعت مهار نشدنی از میانگین ها دور می کند. من می توانم از احتمالی صحبت کنم که جریان زندگی، تو را همچون یک دورافتاده در یک قاره جغرافیایی دیگر رها کند.

این اکسترمال ها شکنجه گاه آدمیزاد با تازیانه تنهایی هستند. زندگی در این اکسترمال ها را به هر حال تجربه می کنیم، به اجبار یا به اختیار فرقی ندارد. باید در یکی از این اکسترمال ها زهر تنهایی را چشیده باشی تا حق بدهی به اکثریت زنانی که حاضر نیستند زیبایی را با هیچ ارزش دیگری در زندگانی تاخت بزنند. چرا که می دانند اکثریت مردان خیلی بهتر از آنکه بتوانند فکر کنند، می توانند ببینند. یا ریز می شوی با دیدن ادوارد دست قیچی وقتی که معشوقش را در آغوش یک غریبه می بیند و به گوشه ای پناه می برد تا کوه دردهایش را بروی دیوار تخلیه کند. باید از این غرورهای بلند سرمست بوده باشی و در این خاک و زمانه بزرگ شده باشی تا بدانی بلوغ چگونه بجای اینکه ما را به کند و کاو در فرورفتگیها و برآمدگیهای بدن همدیگر رهنمون شود، در چهارگوشه کتابها و رویاهایمان زندانی کرد. در زندان عاجی که حاضر نبودیم ویرجینیتی خود را همچون مریم مقدس به کمتر از روح القدس یا فرشتگان مقرب درگاهش ببازیم! یا باید به شادی عزیزانت از راه دور بنگری فقط به این دلیل که فرسنگها از آنها فاصله گرفته ای.

اینجا دورافتادگان است، صدای تنهایی.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

من بمیرم آیا؟






Moi Lolita by Alizee Jacotey -

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

But not that much strong

در من مبارز بیرحمی نفس می کشد که اهل عقب نشینی نیست. اصلا شکست را قبول ندارد که. اصلا وقتی به بن بست می رسد، یک لحظه نمی خواهد بایستد افسوس بخورد که. اصلا یک لحظه با مشتهایش به دیوار نمی کوید که. یا آرام آرام دستهایش دیوار را خراش نمی دهند که. حتی نمی ایستد احتمال رخداد این شت مقدس را با توجه به این توزیع دوبعدی تاریخی-جغرافیایی محاسبه کند که. اصلا همه چیز را به لوس بازیهای جناب کارگردان ربط می دهد. اصلا دوست دارد وانمود کند که پشت این دیوار از همان اول هم چیزی جز خاشاک نبوده است و چشمانی که از زندگی عزیزترند، فرسنگ ها دورتر انتظارش را می کشند. اصلا گاهی این سنگر نامرئی اش موسیقی را هم می زند خراب می کند. اصلا شیندلر لیست را هم ممنوع می کند از بس که در این شرایط درام را مضر می یابد. اصلا می خواهد به خودش ثابت کند این رخدادها از زندگی من کوچکترند. اصلا می خواهد به زندگی ثابت کند که چند نگاه اریب خونسرد از ریک درون من برای همه شما کافیست، بدون اینکه لازم باشد از آن پک های عمیق به سیگارش بزند یا به کازابلانکا پناه ببرد. اصلا از این موضوع متنفر است که پشت سنگر مستی هم مخفی  شود که. اصلا می گوید من همه اینها را باید در هوشیاری بپذیرم. اصلا می خواهد پشت یک نقاب جوکری مخفی شود و به سخره خطاب به خودش بگوید: Why so serious?

اصلا گاهی رویاهای دیروزش را در پای امیدش به فردا قربانی می کند، اصلا حس عجیبی است، می دانید که، اصلا درس عجیبی است که در مکتب خود زندگی آموخته است، اصلا همه چیز را چیپ می کند، اصلا تلاش می کند همه چیز را به آن ته لهجه لعنتی دوست داشتنی، به بوی آن ادکلن لعنتی دوست داشتنی، و به چگالی بیرحمانه اروتیسم که در سرتاسر بدن او گسترده است، ربط دهد.
اصلا می خواهد به او سلام کند، خودش را جو معرفی کند، او را کریستینا تصور کند. از آب و هوا صحبت کند، از deadline و scholarship  صحبت کند، کارهای ملال آور روزانه را با آب و تاب تعریف کند و خود را شاد، بی تفاوت و قوی جلوه دهد. در انتها هم در یک جای بیربط کات کند و بگوید خداحافظ، همانطور که به بقیه می گوید و امیدوار باشد که گذر زمان جای همه این اصطکاک ها، این به هم گیر کردن ها، را صیقل داده و رابطه مان را برند-نیو جلوه دهد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

Struggle for Pleasure

هر آدمی در زندگانی باید توتم خودش را داشته باشد. که او را نسبت به زندگی و دار و دسته اش رویین تن کند. که او را به هیچ آب نباتی نفروشد! من هم رجینا را دارم. رجینا اسپکتر.

بلندپروازيهای گاری کوپری بهتره یا یک باربکیوی تنبل آخر هفته با پوکر و آبجو و گل واژه روی چمن های هرس نشده، نودلز "روزی روزگاری آمریکا" شدن بهتره یا اتراق کردن در کنار اولین دافی که قد آغوش توست و بین هر چند جمله، لبهاش را غنچه می کنه و می گه سوووویییت! ما باید به بعضی از سوالهای نابدیهی پاسخ بدهیم یا بقیه زندگیمان را به رویاهایمان ببازیم.

به تنهایی به اندازه دو نسل آتی هم درس خوندم. تقاص کم کاریهای نسل قبل رو هم پس دادم. لذا از همین دریچه اعلام می کنم که تا دو نسل آتی هیچ احدی از شجره طیبه اینجانب حق ندارد به یک محیط آکادمیک نزدیک شود!

"من شکست نخوردم. من تنها هزار راه دیگر یافتم که به بیلاخ ختم می شوند"  برگرفته از جملات قصار محبوب یک خانم تیپیک دوم خردادی امیدوار به تغییر در چارچوب اصول نظام.

تفلا کافی است. به زودی رساله ای خواهم نوشت و در آن به تبیین این موضوع می پردازم که زندگی از نقطه نظر اصالت لذتها یعنی سکس، موسیقی و همه دیگر ژانرهایی که بهتر است به جای اتلاف وقت و انرژی بشریت، در جهت رونق و ارضای یکی از این دو ژانر گام بردارند.

همفری بوگارت سیگار بدست، با آن کلاه و اورکت معروف کازابلانکایی، ادوارد دست قیچی با آن نگاه غریب جنتلمنانه، جیم کری در حال نگریستن به طلوع ابدی ذهن پاک، آمیلی چتر قرمز گل گلی به دست، لارا فابین در حال تیک-اف برای نعره جانانه دیگر و اسکارلت جوهانسون با یک پوشش کاملا غیراسلامی در ناحیه سینه و الخ، همه و همه دورادور دیوار اتاقم زنجیر انسانی تشکیل داده اند تا من نانی به کف آرم و به غفلت نخورم.

تنها خواسته من از تو اینه که وقتی لازم می دونم که به اشتباهات و نقطه ضعفهام اعتراف کنم و مثلا دارم توضیح می دم که چرا اون الاغ عوضی رو اشتباهی هیت کردم یا اینکه توضیح می دم دلیل اینکه تو اون شرایط فاکدآپ شدم، تاحد زیادی بدشانسی بود تا اشتباه خودم، هر دوتا دستت رو بگذاری رو شونه هام، حرفم رو قطع کنی و بگی : یو آر دویینگ فاین!

مرا از عدم قطعیت زندگی نترسانید. من می توانم تندتر، سبکبالتر و بی هدفتر از فارست گامپ بقیه عمرم را به دویدن سپری کنم.

اون از زمستون، این از بهار
اون از فیس بوس، این از وب لاس
خسته ام از روزای تکراری، تو کجایی؟

امضا: کسی که دلش تنگ شده بود