۱۳۸۱ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

کاش می دونستی که حاضرم همه عمرم و غرورم و وجودم رو بدم تا بفهمم تو اون ذهن کوچيکت چی می گذره؟

کاش می دونستم که هيچ کس رو با خودت محرم نمی دونی.

کاش می دونستی که نگاه بی تفاوت تو واسه من بزرگترين توهينه.

کاش می دونستم که چشم واسه بعضی ها فقط يک جفت اندام حسيه.

کاش می دونستی وقتی دارم باهات حرف می زنم،بايد به چشمهام نگاه کنی نه به صفحه مونيتور.

کاش می دونستم چطور می تونی هر وقت دلت خواست چشمات رو برگردونی يا اونا رو ببندی و چيزی نبينی.

کاش می دونستی که چی می خوام و نمی گفتی :"اينطوری واسه خودت راحت تره!"

کاش می دونستم چطور راحتی منو بهتر از خود من تشخيص می دی!

کاش می دونستی نمی خوام اسيرت کنم.همونطور که نمی خوام کسی اسيرم کنه.

کاش می دونستم که اسيرم کردی.بدون اينکه به دستام زنجير بزنی.

کاش يکبار منو از روياهام بيرون مياوردی و باهم با همين پاهامون رو همين زمين خاکی قدم می زديم.

کاش يکبار دستت رو به من می دادی و با هم از رو زمين بلند می شديم.

کاش می دونستی به اون اندازه ای که چشمای من ناز می بيننت، خوشگل نيستی.

کاش می دونستم زيباييهای آفرينش در چهره تو خلاصه نمی شه.

کاش می دونستی چه موزيکهايي گوش می دم.

کاش می دونستم چه موزيکهايي گوش می دی.

کاش منو باور می کردی .

کاش بهت تکيه نمی کردم.

کاش می دونستم دقيقا به چيه خودت مغروری.

کاش می دونستی غرور پولادينم فقط جلوی تو نرم می شه.

کاش می دونستی که چقدر برام سخته که انگ خودخواهی بهت بچسبونم.

کاش می دونستم که تو رو فقط واسه خودم می خواستم.

کاش می دونستی که بايد مسئول گلت باشی.مسئول کسی که اهلی ش کردی.

کاش می دونستم که نمی تونم هميشه اهلی بشم.حتی اگه آب و دونه و قفسم تو باشی.

کاش می دونستی که چقدر جات تو عکسهايي که اون روز برفی از اون همه آدم و حتی غير آدم(مثلا آدم برفی بچه ها) جلوی دانشکده گرفتم ،خالی بود.

کاش می دونستم چطور تونستی تو تموم اون روز يک لحظه نيای جلوی دانشکده و تو شور و شوق بچه ها شرکت نکنی.

کاش می دونستی برگه امتحان کامپايلرت هنوز پيش منه.

کاش نمی دونستم که من چی رو پيشت جا گذاشتم.

کاش می دونستی تو اون نوشته هايي که هرگز به دستت نرسيد،چی برات نوشته بودم.

کاش می دونستم اون ايميلها و نوشته ای رو که برات فرستادم خوندی يا نه؟

کاش می دونستی که يکهو نمی تونم بتت رو تو ذهنم بشکنم.

کاش می دونستم که چطور تو ذهنم تبديل به بت شدی.

کاش می دونستی که از ترحم بيزارم.می خوام اگه کسی منو می شکونه ،مردونه بشکونه.

کاش می دونستم چطور می تونی بهونه های الکی تحويلم بدی.

کاش می دونستی که منو با هزار تا سوال تنها گذاشتی.

کاش می دونستم که کی بايد به اين سوالها جواب بده.

کاش می دونستم که چی ها رو می تونم تغيير بدم و چی ها رو نمی تونم.

کاش می دونستی راهی که انتخاب کردی ،تنها راه نيست.

کاش من يک خورده می ترسيدم.

کاش تو يک خورده بی پروا تر بودی.

کاش تو از اول نمی دونستی که آخر راه همينجاست.

کاش من از اول می دونستم که چشم اين رابطه کوره.