۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۱, شنبه

اون ليست بلند بالای فيلمهايي که پينک فلويديش ازشون صحبت کرده بود رو ديديد حتما.من هم ديدم(در ضمن اون احساس نامساعدی که به بعضی از دوستان دست داده بود،به من دست نداد!)ازاين ليست فقط Dancer in dark رو ديده بودم.يک فيلم محشر!!! فکر کنم بهترين فيلمی بود که سال پيش ديدم.کاراکتر اصلی فيلم درواقع مادر يک پسربچه است که داره بينايي چشماش رو از دست می ده و برای اينکه پسرش هم درآينده بنا به نظر دکترها با اين مشکل مواجه نشه،هر چی که در مياره واسه هزينه عمل اون کنار می گذاره. فيلم داره مقابله و گريزهای اين مادر رو تو اين زندگی خشک صنعتی نشون می ده.اين مادره روزها و حين کارش دچار daydreaming می شه و درواقع اين روياهای روزانه شده يک مفری که بتونه اين زندگی روزمره و تکراری خودش رو واسه رسيدن به اون چيزی که می خواد،يعنی سلامتی پسرش تحمل کنه.منو يک جورهايي ياد daydreaming های خودم می انداخت که بعضی از روزها به هيچ وجه نمی تونم ازش فرار کنم.

درباره سنگينی اون لحظات آخر با پينک فلويديش موافقم. تو اون 30 ثانيه سکوت خفقان آوری که بعد از فرياد زدن مادر پسره (اسمش چی بود؟! يادم نمياد!) حکمفرما شد،من نمی تونستم نفس بکشم.اصلا تو تموم اين سالن 50 نفری صدای نفس کشيدن نميومد.احساس عجيبی بود.البته خوبيش اين بود که سالن تاريک بود و ملت (بخصوص خانومها) بعد از اون چند دقيقه کلی فشار اون لحظات رو تخليه کردند.خدا رو شکر که فيلم زود تموم شد.والا ديگه نمی تونستی از صداهای های های و فيخ فيخ شون فيلم رو تماشا کنی.حتی بعد از روشن شدن سالن می ديدی که سر اين يکی روشونه بغل دستی شه.دست اون يکی رو گونه های اين يکی رفته و داره اشکاش رو پاک می کنه ....
من که اين فيلم رو بشدت تاييد می کنم. اگه بقيه فيلمها هم تو همون مايه ها باشند،پس بايد حتما رفت اونها رو ديد.