۱۳۸۱ خرداد ۶, دوشنبه

خصوصی:

آهای ماهيگير ،باتو ام.

اين همه اين دستاتو

بالا و پايين نکن

لب بچه ماهی رو

با قلاب خونين نکن

ماهيگير ،ماهيگير،

اشک اين بچه ماهی

توی آبها ناپيدا ست

فرياد اون زير آب

يه فرياد بی صداست

بگذار تا بچگی رو

بگذاره اون پشت سر

بتونه عاشق بشه

وقتی می شه بزرگتر


ماهيگير ،ماهيگير.

ببين بازی کردنش

پر از شوق موندنه

زندگی رو خواستن و

مرگ رو از خود روندنه

خونه اون رودخونه است

دريا براش يه روياست

بزرگترين آرزوش

رسيدنِ به درياست

ماهيگير ،ماهيگير

تابيدن آفتابو

رو پولکاش دوست داره

دنيا براش قشنگه

وقتی بارون می باره


ماهيگير، ماهيگير!

برگزيده از يکی از ترانه های مازيار.

من اصولا نسبت به بعضی حيوونها يه احساس خاصی دارم.مثلا اصلا نمی تونم يک باز وحشی رو با يک مرغ خونگی مقايسه کنم.از اين مرغهای خونگی که همه چيزشون

مشخص و سروقته. انقده قُدقُد می کنند تا بری غذاشون رو جلوشون بگذاری.قدقد می کنند و می خورند تا پروار بشند.وقتی که خوب پروار شدند و سروقتش که شد،يه خورده بيشتر قدقد می کنند تا يک خروس بره پشتشون. خروسه که رفت پشتشون ،ديگه قدقدشون به حد اعلا می رسه.بعدش هم که تخم می گذارند و به نشانه خوشبختی باز هم قدقد می کنن که تونستند به ثمر برسند و اينطوری به آخرين مرحله تکاملشون می رسند و باز همون دور تکرار از نو شروع می شه!

اما باز اينطوری نيست،اصلا دستت بهش نمی رسه.اون به جاهايي می ره که اصلا دست هيچکس بهش نمی رسه.اصلا نمی تونی اونو تو قفسش بکنی.حتی اگه براش بهشت هم درست کنی ،باز باهات خو نمی گيره.چون می دونه که مال اينجا نيست.بالاخره قفسش رو می شکونه و از اينجا می ره.

ماهی هم يکی از اين موجوداته.تو عمرم شايد بيشتر از دو يا سه بار ماهی نخوردم و اون هم به دوران بچگی برمی گرده.يعنی اصلا نتونستم بخورم.هيچ وقت از ديدن يک ماهی تو يک تنگ خوشحال نشدم.وقتی کوچکتر بودم ،هميشه خدا موقع سال تحويل تو خونه مون بين من و خواهرام سر ماهی خريدن بحث بود و البته هميشه هم اونها پيروز می شدند(چون دو نفر بودند و من يک نفر!)ماهی رو می خريدند و بعد از اينکه می مرد تازه می نشستند واسش غصه می خوردند! آخه نمی دونم مگه جای اين ماهی توی اين تُنگه؟پس واسه چی تو دريا به دنيا مياد و بزرگ می شه؟! چطور می شه يه ماهی رو شکار کرد و انداختش توی تنگ،در حاليکه جفتش بقول شهريار قنبری داره می گه:

"ای خدا کاری نکن يادش بره

که يه ماهی اين پايين منتظره"


موقع ذبح يک گوسفند شايد اگه فقط يک جرعه آب بهش بدی ،رسالت دينی و عاطفی و انسانی خودت رو انجام داده باشی و حتی خدا و پيغمبر هم ازت راضی باشنه.ولی فکر می کنم عجب دستای نامبارکی می خواد که بتونه يک ماهی رو شکار کنه.عجب دستای نامبارکی می خواد که بتونه تو قلب باز تير خالی کنه.عجب شکارچی بی انصافی می خواد تا يک آهو رو تو همون دشتهايي که تو اونها عاشقی می کرده ،ناکار کنه.

آهای ماهيگير ،باتوام.

آهای شکارچی ،باتوام.

*لازم به توضيح نيست که اين نوشته ها صرفا بيانگر احساس شخصی من هستند و ممکنه که واسه شما خيلی مسخره بياد.به همين خاطر زياد اونها رو جدی نگيريد.در ضمن از يک ديد ديگه، ماهيگيری و شکار جز مشاغل شريف! و تفريحات مسرت بخش! هستند و به ابوالبشر توصيه هم می شود!