بگذاريد از خجالت اين مهربونها در بيام اول!
يک دوست عزيزم، اين وبلاگ رو معاينه کردند و اون مرض " من فقط نگاش می کردم" رو يک اپيدمی از جمعيت ذکور 3 سال اول دانشگاه عنوان کردند.نتايج اين معاينه و موارد مشابه آن را دروبلاگشان آوردند.(آقای دکتر بعد ازاين ،بخدا کارت خيلی درسته ها !ما هم 3 سال طول کشيد که زبونمون وا شد.)بخدا خيلی ما رو اميدوار کردی.ما فکر می کرديم ديگه پاک قاطی کرديم و هيچ اميدی به بهبود نيست.انگار نه ،مي شه اميدوار بود که اين دوران نقاهت رو يکجوری پشت سر گذاشت..خلاصه اين وبلاگ و صاحبش حاضر هستند نقش يک case هميشه در صحنه رو برای شما و شغل مقدستون بازی کنند.ما بيماريهامون رو بروز می ديم و شما تشخيص بده(اگه نسخه هم نتونستی تجويز کنی ،اشکال نداره.آخه ممکنه واسه خيلی از اين بيماريها نشه يک داروی کلاسيک تجويز کرد.)
انگار اين سرنوشت محتوم ما تبعيد شدگان روی زمينه که هميشه بايد تو زندون زمان يا مکان اسير باشيم.وقتی می رسی که ديره. وقتی می خواهی که خيلی دوره.وقتی بهش گوش می کنی که تموم شده.
امروز که محتاج توام جای تو خالی است.
فردا که می آيي به سراغم نفسی نيست.
و اگه بتونی همه اين قفسهای خارجی رو بشکنی، باز می بينی گرفتار زندان خويشتن می شی .تازه اون وقت تو می مونی و ديو غرورت!
بايد به اين ندا خانوم(با اون ندا منسجم اشتباه نکنيد ها.انسجام اين ندا کجا و ارتفاع اون ندا کجا؟!)بگم که ما اگه يک عضو سالم تو بدنمون مونده باشه ،همين چشمهامونه (که اتفاقا خيلی هم بهش مغروريم.اولا که به سختی اشتباه می کنه.دوما اگه هم اشتباه کرد، خيالش جمعه که صاحابش به پای اشتباهش می ايسته.)خلاصه خيلی تحويلشون می گيريم.حالا کی سر مبارک رو برباد بدند،خدا عالمه!
راستی ندا جان ،
.My heart is brocken too.Have you some extra glue
اين دختر نازبانو و کلمات قصارش را هم دريابيد.
قطعاتی از 19 سالگی های نازبانو :
خيلي حيفه كه بعضي آدما ،چنان از" دلبسته شدن " فراري اند كه معمولا از زيبايي لحظات با هم بودن، از تجلي يك حس قشنگ...چنان غافل ميشن كه به حرف دل خودشون هم گوش نمي دن و برق پر معناي نگاهها رو ديگه حتي نمي بينن...
" از نگاه به نگاه، ردپاي عشق را بهتر از هركجاي ديگر مي توان يافت ، از ضربه هاي آهنگرانه اي كه بر سندان قلب مي كوبد ... "