۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

جای خالی بنيان رو امروز تو دکه های روزنامه فروشی می شد حس کرد. تازه خوشحال شده بودم که از دست اين مقاله های آب دوغ خياری و بی بخار نوروز راحت شده بودم.يادش بخير هميشه اول صفحه آخر رو نگاه می کردم تا کاريکاتورهای توپ نيک آهنگ کوثر يا مانا نيستانی رو ببينم:( خب نبايد ناشکری کرد ،خدا رو شکر هنوز انقدر به پيسی نخورديم که بريم کيهان بخونيم.

نوروز رو گرفتم .توش عکسهايي از بازمانده های اين دخترای غرق شده بود.عکاش تلاش کرده بود غم و درد چهره شون رو به بيننده منتقل کنه.آخه شفافيت از اين بيشتر.ببينيد اين عکسها چقدر شفافند.حالا هی بگيد که تو اين جامعه شفافيت نيست.اَه!

از شهردار شروع کنيد همينطور بريد بالا و بگيد هيچی مهم نيست.سر اونها سلامت!به اونها چه ربطی داره.اصلا به تو چه ربطی داره که داری از اين ماجرا می نويسی؟اصلا به تو چه ربط داره که می خونی؟ اصلا تو اين مملکت چی به چی ربط داره؟!