۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه
وای خدا اين دختر چقدر ساده و ملس داستانهای زندگیش رو تعريف می کنه.من که الان احساس می کنم دوبار رفتم نمايشگاه.يکبار خودم تنهايی و يکبار با "بُب و َبَبک" (اينbob va babak کارتونش که يادتونه؟ فقط خدا کنه حالا حالا ها اينجا رو نخونند ،وگرنه کله منو می کنند و از بلاگستان منو با اعمال شاقه بيرون می اندازند.)جالبه ،من فکر می کردم فقط خودم به اين درد دچار شدم که هر جا دو تا دخترکه يکی شون تپل و يکيشون درازه رو می بينم،می گم نکنه خورشيد خانوم و پينک فلويديش باشند.ديدم نه! خيليها اينطوريند. ولی با توجه به خطراتی که اونها رو تهديد می کنه(به چند مورد از اونها در شرح حوادث بلاگ خورشيد خانوم اشاره شد،فقط نمی دونم چرا تو اخبار کانال 1 اعلام نکردند؟شايد هم تو کانال 2 گفتند و من متوجه نشدم!!!)کم کم به فکر استخدام يک باديگارد باشند.هر چند خورشيد به گفته خودش يک يله ، ولی خوب کار از محکم کاری عيب نمی کنه!