۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۳, جمعه

ديروز از 10 صبح تا 4 بعد از ظهر نمايشگاه بودم.مدتها بود فرصت نکرده بودم اينطور با کتابها لاس بزنم.ديروز از شرمندگی شون در اومدم و برای مدتی ارضاء شدم!دختر دکتر رو هم نديدم ،ولی تا دلتون بخواد دخترهای تيتيش مامانی رو زيارت کردم و خدا رو شکر کردم که تو اين مملکت قحطی زده، اين نمايشگاهها کتاب و لباس و اين جور چيزها رو از ما نگرفته که بعضی از جمعيت نسوان بتونند تشريف بيارند و خودشون رو عرضه کنند.البته لازم به توضيح نيست که به همين اندازه و بلکه بيشتر، از جمعيت ذکور درصحنه حاضر بودند تا از منابع طبيعی و خدادادی مملکت خود استفاده کنند و نشانه های خلقت رو بنگرند وبه عظمت خالق اونها پی ببرند!! خدا اينها رو واسه همديگه ببخشه!

من هم خيلی شيک ،اصلا يادم رفته بود که مثلا يک رشته فنی و تخصصی به اسم کامپيوتر وجود داره و قراره در آينده يک پيشوند مهندس بهش اضافه کنند و باهاش ما را صدا کنند.انگار نه انگار که ملت واسه استفاده از کارت دانشجويي و ارز دولتی سر و دست می شکونند.اصلا به غرفه ناشران خارجی نزديک هم نشدم.می دونستم که بچه ها از طرف شرکت می رند و اگه چيز به درد بخوری باشه،می خرند.تازه اگه خيلی زرنگ بودم ،همون کتابهای سال پيش رو می خوندم. اگه باز هم زرنگ تر بودم،می نشستم اين پروژه لعنتی رو انجام می دادم ،اون مستحبات بمونه واسه خواص!
ولی تقريبا همه غرفه های ناشران داخلی رو ديدم.از کنار بعضی ها خيلی زود می گذشتم و تو بعضی ها لنگر می نداختم!از غرفه های شخصی ،غرفه های دکترشريعتی و سروش و الهی قمشه ای خيلی شلوغ بود.از دکتر سروش که بعد از "اخلاق خدايان" کتاب جديدی منتشر نشده بود.دلم می خواست اين کتاب "قمار عاشقانه" رو نخونده بودم و يکبار ديگه مثل دوسال پيش اونو می خريدم و می خوندم.ولی خب بالاخره اون cd حافظ شناسی دکتر رو خريدم.حدود 70 ساعت سخنرانی های دکتر سروش درباره عرفان حافظ. هوووووم... تا يک مدت خوراکه!.يک cd ديگه هم داشت درباره دين که چون خيلی ارزون بود ،خريدمش( 2500 تومن فقط) آقای دکتر، شرمنده اخلاقتون! از اون الهی قمشه ای(بقول بچه ها "همون قرائتی تحت windows") هم زياد خوشم نمياد.بهتر بود می رفت متخصص نور می شد.صداش يک خورده منو ياد يکی از دبيرهای دوران دبيرستان مون می اندازه که من نسبت به صداش آلرژی داشتم.حالا از شوخی گذشته ،حس می کنم يه خورده زيادی بيخطره و تو حرفهاش درد نيست.بيخود نيست که ساعتها سخنرانی هاش رو از سيمای لاريجانی پخش می کنند ولی تحمل يک ساعت درسهای مثنوی شناسی(پيرامون موضوعات عرفانی و نه سياسی) دکتر سروش تو دانشگاه تهران رو ندارند و مثل آپاچی ها می ريزند و کلاسها رو به هم می زنند.
بگذريم .من قرار بود تا اطلاع ثانوی نطق سياسی نکنم ها .ببخشيد .غلط کردم! به اندازه کافی اوضاع مون تار عنکبوتی هستش.
آهان .داشت اون اصل کاری يادم می رفت.حدود 5 ، 6 تا غرفه بود که کتابهای دکتر شريعتی رو بصورت جدی می فروختند.آگاه، قلم ، الهام،بنياد آثار و انديشه های شريعتی و 2 تا ديگه که اسمشون يادم نيست.اين آخری مال خانواده دکتر بود.جالب اينجا بود که بازهم خانوم دکتر رو ديدم .چشمم روشن. همچنان مهربان و خندان و فعال.سرش شلوغ بود.چند تا بچه باحال رفتند و چند عکس باهاش گرفتند.فکر کنم لازم شد يکبار ديگه برم نمايشگاه.البته اينبار با دوربين مبارک.البته من هم بيکار ننشستم.يه دختر خانوم رو که يه گوشه تو غرفه نشسته بود تنها گير آوردم و سر صحبت رو وا کردم و کلی از خانوم دکتر و بچه های دکتر ازش اطلاعات گرفتم.طفلک تعجب کرده بود و آخرش که تشکر کردم و داشتم خداحافظی می کردم،کم مونده بود برگرده بهم بگه :"شام تشريف داشته باشيد! حالا يک چايي ديگه پوست بکنيد!"(خوب شد تعارف نکرد،چون من حتما قبول می کردم!)
بعد که فکر کردم ،کلی از کارم خندم گرفت و خجالت کشيدم.فکر کنيد با اون ژست و کلاس رفته بودم جلوش ايستاده بودم و مثل اين خانوم های فضول که می رند اين در و اون در از دخترهای همسايه واسه قنبرک خودشون آمار می گيرند، ازش سوال می کردم.حالا فکر نکنيد درباره رنگ جوراب و کفش و دور کمر و اينها داشتم سوال می کردم.نه! درباره موضوعات مهم ،مثلا اينکه تو چه رشته ای تحصيل کردند و الان تو چه فيلدی کار می کنند ،ازش می پرسيدم.از اين غرفه فقط يک کتاب جديد به نام "شعرهای دکتر شريعتی" و cd ی سخنرانی هاش و يک پوستر خوشگل خريدم که روش اين جملات دکتر رو زير عکسش نوشته بود :
وقتی که ديگر نبود ،
من به بودنش نيازمند شدم.
وقتی که ديگر رفت ،
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که ديگر نمی توانست مرا دوست بدارد،
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد،
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد،
من آغاز شدم.
و چه سخت است تنها متولد شدن،
مثل تنها زندگی کردن است.
مثل تنها مردن!

کتابهای ديگه ای که خريدم ،اينها بودند :
جزيره سرگردانی ،رمان جديد سيمين دانشور.
عاشقانه ها ، شل سيلور استاين يا بقول آيدا همون "عمو شبلی" .

فيلمنامه بيمار انگليسی ، آنتونی مينگلا( که من عاشق فيلمش هستم.بعدا بيشتر ازش صحبت می کنم.)
يک سری رمان های جديد هم از ميلان کوندرا، پائولو کوئيلو چاپ شده بود که مورد توجه ملت قرار گرفته بود.يک کتاب هم چاپ شده بود که فرمايشات گوهر بار حجت الاسلام حسنی ،امام جمعه اروميه رو جمع کرده بود که اصلا بعيد نيست پرفروش ترين کتاب نمايشگاه بشه!!من يک قطره از اين دريای بيکران رو نوشيدم و سيراب شدم :
"من از اول با آزادی مخالف بودم و الان هم هستم.می دونيد چرا؟ چون حرف مرد يکيه!!!!!"
شما اگه عطشتون بيشتره و سيراب نشديد ،مايو اينا همراه ببريد اونجا، بپريد توش شنا کنيد.انقده خوبه!!!