۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۷, جمعه

من نمی دونم خدا که اون بالا نشسته، داره چی کار می کنه که من با اين وقت کم بايد علاوه بر خودم، غصه همه مخلوقات و کائنات رو بخورم.چقدر هم کار از دستم برمی آد جون عمه م ! اين همه تناقض ،اين همه اشکال ،اين همه بی عدالتی ،اين همه بی تناسبی.پس کی بايد به اينها رسيدگی کنه.واسه من افعال ديدن و فهميدن افعال بی بازگشتی هستند.واسشون undo تعريف نشده است.اصلا جز اين نمی تونم تصور کنم.وقتی ديدم ،ديگه ديدم.نمی تونم خودم رو به نديدن بزنم.از اون بدتر هيچ وقت نمی تونم چشمهام رو ببندم.وقتی فهميدم ،ديگه فهميدم .ديگه نمی تونم خودم رو به نفهمی بزنم.
و همين ديدن و فهميدن هستش که گاهی اوقات دهن من و زندگيم رو صاف می کنه.حال نمی دونم که مشکل از چيه.
از اون چيزهايي هست که می بينم و می فهم؟
از اون ابزارهايي هستش که باهاشون می بينم و می فهمم؟
از اينه که اين ديدن و فهميدن رو نتونستم در جهت منافع خودم کنترل کنم يا اينکه توابع undo رو واسه اين دو تا فعل ندارم؟
از اينه که ظرفيتم کمتر از اونيه که بتونه چيزهايی رو که می بينم و می فهمم ، پردازش کنم؟

يا اينکه اصولا همينه که هست و آرامش موقوف .اصلا اگه خيلی ناراحت و معترضی ،برو چشمها و عقلت رو با يک الاغ عزيز(!) عوض کن. اون وقت می تونی مسير مستقيم خوشبختی رو فرسنگها با الاغت طی کنی.تنها چيزی که بايد ازش آگاهی داشته باشی ،اينه که بدونی ماتحت اين الاغ دقيقا کجاست که اگه خواست از اين مسير اصلی خودش خارج شه ،بتونی بهش سيخونک بزنی و اونو براه بياری! اگه هم ديدی ديگه الاغت مثل گذشته عرعر نمی کنه و داره می خونه :
ما زنده بدانيم که آرام نگيريم.
موجيم که آسودگی ما عدم ماست.

زياد جديش نگير.تو همچنان اشرف مخلوقات هستی و اون الاغ!!!