۱۳۸۱ خرداد ۱, چهارشنبه

.ديشب که رفتم وبلاگ عمومی رو خوندوم، اصلا گيج شده بودم و نمی دونستم ماجرا چيه.بعدش هم که رفتم وبلاگآقای قاسمی رو خوندم،واقعا متاسف شدم.انقدر دغدغه ها و حرفهاش پست و حقير شده بودند که حالم رو به هم می زد. من هم مثل خيلی های ديگه از اين دعواها حالم بهم می خوره . حرفهای شاهين رو هم خوندم و با اکثر اونها موافقم.خب ديگه اصلا از اين موضوع خجالت نمی کشم که چرا با وبلاگهای بعضی ها حال نمی کردم.درسته که قشنگ می نويسند.ولی حرفهاشون در خيلی از موارد ،حرفها و دغدغه های نسل ما نيست.
يکی بايد به اين آقايون بگه که شما هم می تونيد مثل خيلی های ديگه تو اين يک وجب خاک اينترنت بنويسيد.از دغدغه هاتون ،از رنج هاتون و از هر چی که دلتون خواست و مطمئنا مخاطب های مربوط به خودتون رو پيدا می کنيد. ولی ديگه جون بچه تون، دعواهای شخصی و تصفيه حسابهای قديمی تون رو به اينجا نکشيد!خب تکنولوژی ايميل(!) رو واسه چی گذاشتند؟مگه آدرس ايميل همديگر رو نمی دونيد؟! نمی دونم واسه چی بايد صحنه وبلاگ عمومی تبديل به کارزار آدمکها و انتشار بيانيه هايي که بعضا به بيشتر از 2 يا 3 نفر ارتباط پيدا نمی کنه ،بشه!
حالا چرا خيلی ها تو اين ماجرا اصل قضيه رو ول کردند و اومدند سراغ حاشيه!؟من خودم شخصا از اينکه اين اشخاص(هر چند محترم) رو با لقب استاد و اين جور چيز ها خطاب کنم ،اصلا خوشم نمياد.يک جورايي اون رابطه مريد و مرادی رو واسه آدم تداعی می کنه که فکر کنم همه مون (حداقل تو تئوری) ازش گريزون هستيم.ولی خب می گم که اين نظر شخصی منه و اصلا به من ارتباط نداره که فلانی اونها را با لقب استاد لينک داده.ولی می خوام واسه بعضی از دوستان که الان احساس می کنند که کلی قالب شکنی کردند(هر چند به حق و درست!) و دست خيلی ها رو از پيش خونده بودند ،بگم که اون موقع که شايد شماها وبلاگ نمی خونديد و اين جمعيت از 20 يا 30 تا تجاوز نمی کرد،خورشيد خانوم اولين کسی بود که به اين دعواهای بچه گانه و مسخره آقايون اعتراض کرد و رسما تو وبلاگش نوشت که "از اين دعواهای آقای قاسمی و سردوزامی حالم بهم می خوره".حتی فکر می کنم که اون موقع ژست و هيبت استادی اين شخصيت ها خيلی کاملتر و وزين تر بود و شکستن اون جسارت بيشتری می خواست.