۱۳۸۱ تیر ۱۰, دوشنبه

من و تو و اين آهنگ

همه آهنگها و شخصيت و قياقه و هيکل و بود و نبود ويگن يه طرف و اين آهنگش يه طرف :

به غير از با تو

بود و نبودم هيچ

به غير از با تو

شعر و سرودم هيچ

آه ای عشق ساده

باورت کردم

باورم مشکن

که بی تو وجودم هيچ

بی تو باخت وبردنم هيچ

بی تو تنها ماندنم هيچ

گريه و خنديدنم هيچ

با تو ديگر ترسِ جان هيچ

با تو خشمِ آسمان هيچ

با تو بودن غير از آن هيچ

از تو گفتم به گل سرخ

گل حسادت کرد و آزرد

برگ گل نشکفته پژمرد

در دو راه زندگانی

با تو بودن يه خياله

بی تو بودن هم محاله


بی تو باخت وبردنم هيچ

بی تو تنها ماندنم هيچ

گريه و خنديدنم هيچ

با تو ديگر ترسِ جان هيچ

با تو خشمِ آسمان هيچ

با تو بودن غير از آن هيچ

احساس می کنم که هيچی مثل نوارهام نمی تونند خاطرات گذشته رو برای من تداعی کنن.انگار لحظه های زندگيم رفتن خودشون رو کنار اين نتها تو صفحات مغناطيسی قايم کردن.بعد که اونها رو می گذارم تو ضبط صوت ،همون طور که اين نت ها از زنجير صفحات رها می شند ،اونها هم با خوشحالی خودشون رو آزاد می کنن و مياند می رند تو حافظه من و يکراست می رند به اونجايي که بايد refresh ش کنن.هيچ وقت هم اشتباه نمی کنن. فکر می کنم بهتر از هر حافظه بيولوژيکی يا ديجيتالی لحظات زندگيم رو بايگانی می کنن.

اين آهنگ بود و يه دانشگاه که بخواب تابستونی فرو رفته بود. من هم بودم.

اين آهنگ بود و علفهايي که زير پاها هرز می شدند ،بجرم اينکه در مکان نامتعارف و از زير آسفالت سبز شده بودند. من هم بودم.

اين آهنگ بود و بهونه ای برای اومدن به دانشگاه. من هم بودم.

اين آهنگ بود و رامتين که بخاطر اون کلاس تابستونيش از هميشه دوست داشتنی تر شده بود.من هم بودم

اين آهنگ بود و تو، غايب هميشه حاضر.من هم بودم.

اين آهنگ بود و يک لَش که ادرارياتش رو فلسفيدن می دونست .من هم بودم

اين آهنگ بود و نظريه گراف که شده بود تنها پيوند من با رشته تحصيليم. من هم بودم.

اين آهنگ بود و آدمی که هر روز منزوی تر می شد. من هم بودم.

اين آهنگ بود و آينه که به من می گفت که چقدر کم شدم. من هم بودم.

اين آهنگ بود و کتابخونه های خلوت دانشگاه و کتابهايي که بوی صفر و يک نمی دادند.من هم بودم

اين آهنگ بود و کسی که رمان تهوع ژان پل سارتر را استفراغ می کرد. من هم بودم.

اين آهنگ بود و صادق هدايت و عروسک پشت پرده اش. من هم بودم.

اين آهنگ بود و خلوت شب و کسی که اون وقت خدا رو نزديک پنجره اتاقش حس می کرد.من هم بودم.

اين آهنگ بود و صفحات تقويم که انگار ورق نمی خوردند.من هم بودم.

اين آهنگ بود و نگاههای متوالی به برد دانشکده که روز ثبت نام ترم جديد کيه. من هم بودم.

تابستون که رفت ،تو اومدی .تو که اومدی ،اين آهنگ هم رفت و يکی ديگه اومد .من هم همون طرفها بودم.

الان تو نيستی .ولی باز اين آهنگ اومده و همه چی رو با خودش آورده.

بايد بهش چی بگم؟!

من فکر می کنم که نمی تونم چشمم رو در برابر همه اونها ببندم. اينها اگه تلخ باشند ،اگه شيرين ،اگه پوچ باشند ،اگه پرمعنی ، پاره های بودن منند .

بهش می گم : "من هستم.نه اون منی که خودش رو آخر همه چيز قايم می کرد که ديده نشه.حتی به چشمهای خودش هم نياد.من هستم و تو هستی و يک چرای بزرگ که جلوی همه جمله ها ظاهر می شه.چرايي که اگر نباشه ، چگونگی ها جاش رو می گيرند.چگونگی هايی که ممکنه از جنس من نباشند و منو به خودشون مشغول کنند."