۱۳۸۱ تیر ۲۲, شنبه

امروز رفتم بودم دانشگاه با معاون آموزشی مون صحت کنم.درباره اينکه چطور يک دانشجو می تونه به مقام شامخ fail شدن پروژه نائل بياد!
آقا نيومده بودند.من هم مثل يک بچه وظيفه شناس رفتم تو سايت و شروع کردم به عمل شريف وبلاگ خونی تا شايد بعدا پيداش بشه .اينکه می گند آدم واسه اينکه دهن خودش رو صاف کنه هم بايد انتظار بکشه،همينه !
بعد از حدود يک ساعت و نيم وبلاگ خونی و وقتی ديدم که حضرت آقا هنوز نيومدند ،بند و بساطم رو جمع کردم که برم خونه .تو راه برگشت يکی از بچه ها رو ديدم .داشت می گفت که يکی ديگه از بچه های دانشکده رو اخيرا تو دبی reject کرده بودند.بهونه ای هم که براش آورده بودند ،اين بوده که رشته شما (يعنی کامپيوتر)critical هستش و نبايد تکنولوژيش به دست کشورهای حامی تروريست(يعنی کشور عزيز ما ) برسه.
البته کاملا معلومه که دنبال يک excuse هستند.بهونه های قبلی شون ديگه خيلی نخ نما شده ،ابتکار زدند مثلا .از يک ديد که نگاه کنيم ،همه رشته های فنی critical هستند.پس به هيج کس نبايد ويزا بدند.تازه فکر می کنم که رشته ما نسبت به رشته های مثل شيمی يا مکانيک ،خيلی مشکلش کمتره.اون هم شاخه Computer Science ! من نمی دونم که اين critical بودن چه صيغه ای هستش.بالفرض که اينطوری فکر کنند ،يکی بايد بهشون بگه آخه کودن ها ،تو کشور مقدس ما بعضی از شخصيت ها هستند که با حضور و نفس کشيدن و حرف زدن شون .يه شبه نصف دنيا رو نا امن می کنند. اينها به تکنولوژی احتياج ندارند .خودشون يه پا تکنولوژی هستند !اون هم از نوع critical خفن.

نمی دونم شايد هم درست باشه .آخه امسال نسبت به بچه های رشته های ديگه ،بچه های دانشکده ما خيلی کم تونستند ويزا بگيرند. فقط يک نفر از بين 6 يا 7 نفر ! تازه يه عده هم بی خيال apply کردن شدند و می خواند برند کانادا. ولی مثلا برقی ها بهتر ويزا گرفتند.

من هم که تکليفم مشخصه .پذيرشم رو يک ترم defer کردم و واسه اينکه مشکلی از نظر سربازی برام پيش نياد ،مجبورم پروژه رو fail شم.به همين شيکی! تازه اگه بشه ،اگه نشه.الان يک سال رسالت دانشجويي من در اين دانشگاه شريف و دوست داشتنی شده اين درسهای شيرين رو اختيار کردن و سپس سقط کردن(بخونيد افتادن !) يا حذف کردن با درد و رنج.ديگه نه روم می شه تو روی استادام نگاه کنم ،نه اينکه به کارنامه شيکم !يادمه يه زمان به شوخی درباره بعضی از دوستای دانشکده که سنوات تحصيلی شون زياد می شد، می گفتم بعضی ها تو اين دانشگاه اول بايد فارغ بشند و بعد فارغ التحصيل.من هم فکر کنم تا فارغ نشم ،از فارغ التحصيلی خبری نيست!
کاش می شد همه چيز رو تو اين دنيا defer کرد.مثلا ...ولی زمان مياد و می گذره .اگه يه لحظه خوابت ببره ،جا موندی. از همه چيز.


آهان راستی ،يه بار ديگه اين تئوريم ثابت شد که آدم زهرمار بخوره ،تنهايی نره مغازه علی سگ پز ساندويج بخوره .کاش من هم امروز زهر مار خورده بودم.خرجش کمتر بود.چون اون غذا هم به هر حال کوفتم شد !