۱۳۸۱ مرداد ۱, سه‌شنبه




به ياد الف. بامداد

امروز سالگرد درگذشت شاملوی بزرگه.من حس می کنم که چيز زيادی از حرفها و روح بزرگش رو نتونستم بشناسم.تنها ارتباطم با اون همون همراه شدن با احساسات و دردهای آشکار و پنهان روحش در شعرها بوده که گاهی اوقات عظمت زيادی به شبهای من می داد.شاملو رو من با دردها و حسرتهايي که برای آزادی داشت،می شناسم.اونجا که می گفت :

هرگز از مرگ نهراسيده ام.

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.

هراس من باری همه از مردن در سرزمينی است که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد.


در تمام طول عمرش اين هراس رو با خودش داشت.هراسی که باعث می شد هم برای رژيم گذشته يه عنصر غيرقابل هضم باشه و هم برای رژيم فعلی.

شاملو رو من با احترامی که برای انسان قائل بود ،می شناسم .ابرانسانی که تو شعرهاش تصوير می کرد.انسانی که بايد از آدميزادی بگذره و به آدميت برسه :

چشمه ساری در دل و

آبشاری در کف

آفتابی در نگاه و

فرشته ای در پيراهن

از انسانی که توئی

قصه ها می توانم کرد

غم نان اگر بگذارد.


و بالاخره شاملو رو من با عاشقانه هاش می شناسم.عاشقانه هايي که يه جواريی فراجنسيتی هستند.تفاوتی نداره که اونها رو داری خطاب به معشوق زن می گی يا مرد.

آينه ای در برابر آينه ات می گذارم تا از تو ابديتی بسازم

وقتی شاملو اين عاشقانه ها رو برای آيدا می گه،آدم بی اختيار نمی دونه دلش می خواد که جای آيدا باشه يا جای سراينده اين اشعار زيبا.چرا که به قول خود شاملو :

برای زيستن دو قلب لازم است ،قلبی که دوست بدارد و قلبی که دوستت بدارند.

اين به نظر من يکی از زيباترين و پرمعنی ترين عاشقانه های شاملو ست که فقط خودش می تونسته اينو گفته باشه.و من ،خودم هم نمی دونم که چقدر اين شعر رو می فهمم و دوستش دارم !

من بهارم تو زمين

من زمينم تو درخت

من درختم تو باهار

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه

ميون جنگلا طاقم می کنه.


تو بزرگی مثل شب.

اگه مهتاب باشه يا نه

تو بزرگی

مث شب

خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو.

تازه ،وقتی بره مهتاب و

هنوز

شبِ تنها

بايد

راه دوری بره تا دمِ دروازه روز-

مثِ شب گود و بزرگی

مثِ شب.

تازه روزم که بياد

تو تميزی

مث شبنم

مث صبح.

تو مث مخمل ابری

مث بوی علفی

مث اون ململِ مِه نازکی .

اون ململ مه

که رو عطر علفا ،مثل بلاتکليفی

هاج و واج مونده مردد

ميون موندن و رفتن

ميون مرگ و حيات


مث برفايی تو

تازه آبم که بشن برفا و عريون بشه کوه

مث اون قله مغرور بلندی

که به ابرای سياهی و به بادای بدی می خندی...

من باهارم تو زمين

من زمينم تو درخت

من درختم تو باهار

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه

ميون جنگلا طاقم می کنه.