۱۳۸۱ تیر ۳۰, یکشنبه

وای باران ،وای باران،
شيشه پنجره را باران شست
.

بارون يکی از معدود چيزهايي هستش که جزئی از اين دنياست ،ولی انگار از جنس اين دنيا نيست.اين باشه برای بارون و همه اونهايي که مثل بارون هستند :

بارون ، تو دوست داشتنی هستی ،اگه نم نم بباری يا وحشي.
بارون ، تو به ياد موندنی هستی ، اگه عمرت کوتاه باشه يا بلند.
بارون ،تو منو از خودت پر می کنی ، اگه خوشحال باشم يا غمگين .
بارون ،تو پرمعنی هستی ،اگه رو سبزه بباری يا کوير.

افسوس که الان بايد حسرت اينو خورد که هيولای سقف منو از حس کردنت محروم می کنه.راستی کسی می دونه چرا خونه ها بايد سقف داشته باشند؟برای اينکه اگه يه روز بارون اومد ،خيس نشند خدانکرده ؟!
بايد الان نگران اين بود که اين بوی نمت تا کی باقی می مونه!هر چند باکی نيست.همين لحظات بودنت انقدر شورانگيزه که همه اون تشنگی ها و انتظارهای بعدی رو تحمل پذير می کنه.
اون موقعی که می خوام نيستی.نميای.ولی وقتی ميای ،کلی چوکاری می کنی و منو نوارش می کنی که اون نبودن هات رو هم جبران می کنی .
می دونی از اين نظر مثل کی هستی ؟
مثل خدا.
ديگه مثل کی ؟!
اوهوووووووم.خوشم مياد که می فهمی.

از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست.