۱۳۸۱ تیر ۲۶, چهارشنبه

خصوصی:

مهمون ناخونده

بالاخره يک روز اومدی و گفتی می خوای وبلاگم رو بخونی .

برخلاف هميشه که می نوشتم برای نخوندن ،

اين بار بايد می نوشتم برای خوندن.

يعنی می تونم ؟!

گفتم چه خوب !

امشب عجب مهمون عزيزی داره وبلاگم.

بايد همه چی رو آماده کنم.

چقدر حرف ناتموم دارم.

چقدر جمله ناخونده دارم.

بايد نهايت استفاده رو بکنم.

تو هم حالا حالاها بايد بخونی و بشنوی.

به تاوان همه اون نشنيدن ها و نخوندن ها.

حافظه م رو گذاشتم تو نوار برگردون و دگمه review رو فشار دادم تا پنج سال بره عقب.

قلبم رو آوردم بيرون و وصلش کردم به webcam .

همه نوشته های نخونده شده و غبار گرفته رو هم آوردم گذاشتم جلوم.

همه نوارهايي favorite ام رو که اين مدت زياد گوش می کردم ،جمع کردم و گذاشتم جلوی ضبط صوت.

بعد هم پنجره وبلاگم رو باز کردم و انگشتام رو گذاشتم رو کی بورد و تا اونجايی که می تونستم، ژست بلاگري خودم رو تکميل کردم.

گفتم عجب چيزی می شه ها .به اين می گند يک وبلاگ چند رسانه ای .

دگمه play حافظه ام رو فشار دادم.

Webcam رو روشن کردم.

دفتر نوشته هام رو باز کردم.

اولين نوار رو گذاشتم تو ضبط و play رو فشار دادم.

خواستم بنويسم.

چی بايد می گفتم؟!

گفتم برم از رسانه های ديگه کمک بگيرم !

به حافظه ام نگاه کردم.ديدم همش پاک شده و چيزی توش نيست.

تو webcam نگاه کردم.ديدم از قلبم فقط يک خط ممتد نشون می ده که داره سوت می کشه.

اولين صفحه نوشته هام رو نگاه کردم.ديدم سفيد سفيده.

صدای نوار رو بلند کردم .ديدم توش فقط هوا هستش.

دوباره اين چرخه رو تکرار کردم .فايده نکرد.دوباره ...دوباره ...دوباره...

وای نه ، تو خيلی بی انصافی!

همين يک وجب آزادی رو هم ازم گرفتی .

.همين يک پنجره رو هم به روم بستی .

همين دنيای مجازيم رو هم خراب کردی.

خيلـــــــــی بی رحمــــــــــــــــــــی .

خيلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ..

خوب شد که اين فقط يک رويا بود.

خوبه که تو اينجا رو نمی خونی.

خيلی خوبه.

خوبه که من هنوز می تونم بگم و بنويسم.

نوشته هايي برای نخوندن

و حرفهايي واسه نشنيدن.

و اين است زندگی من.