۱۳۸۱ تیر ۲۹, شنبه

خصوصی:

ببينم چه فرقی کرد؟!

اون موقعها خيلی کم بودی و هميشه بودی .الان هم همينطوره.

اون موقعها تو فرزانگی می کردی و من سوته دلی. الان هم همينطوره.

اون موقعها تو از اين صحبت می کردی که "چطور با هم بمونيم؟امکان نداره!" و من می گفتم اول بپرس چرا با هم بمونيم ؟الان هم همينطوره.

اون موقعها راه تو معلوم و مشخص بود و من نمی دونستم دنبال چی هستم و الان هم همينطوره.

اون موقعها چهره ات جلوم حی و حاضر بود.چه بودی،چه نبودی .الان هم همينطوره.

اون موقعها من باهات خيلی حرف می زدم و الان هم مدام با خودت حرف می زنم.با نوشته هام.

اون موقعها حرف همديگه رو نمی فهميديم و الان هم نمی خوايم بفهميم.

اون موقعها نمی دونستم چرا بايد دوستت داشته باشم و الان هم نمی دونم چرا نبايد دوستت داشته باشم.

اون موقعها بی دليل می رفتم دانشگاه و الان هم گاهی بی دليل اون طرف ها پيدام می شه.

پس چه فرقی کرده واقعا؟!

آهان ،فهميدم.يه فرق کوچولو کرده.شنيدی يه نفر گفته :

رفتن تو

رفتن يک سايه ز ديوار غمه.

ديوار هنوز مونده به جاش

اما يه سايه روش کمه
.

به اندازه يک سايه کوچولو فرق داره.فقط يک سايه کوچولو!!!