۱۳۸۱ تیر ۱۰, دوشنبه

از وبلاگ سايه 

"اين سيزده نحس

تا حالا شده سيزده بار و من هنوز نتونستم بهش بگم که دوستش دارم.

بار اول که خواستم بگم خجالت کشيدم و حرفم رو خوردم.

بار دوم خجالتم ريخته بود.ولي تا اومدم بگم گفت :خوب کاري نداري؟چاره اي نداشتم جز اين که بگم نه.گفت :خداحافظ و گوشي رو گذاشت .تق..

بار سوم داشتيمchatميكرديم.من رفتم توي Falling Heart وCtrl+Gرو فشار دادم.برام نوشت كه"كامپيوترم نمي تونه Imvironment ها رو ِdownload کنه ،تو نمي دوني چرا؟

بار چهارم خودم چيزي نگفتم ، اون از من پرسيد.من از خودم لجم گرفته بود که کار به اينجا کشيده.به خودم گفتم نبايد صبر مي کردم که اون از من بپرسه.اين بود که جواب ندادم.

بار پنجم توي سينما بوديم .از اول فيلم توفکر اين بودم که بهش بگم،ولي حواسم پرت دستهامون شد.آخر فيلم اصلا يادم رفته بود که چي مي خواستم بگم..

بارششم خودمو حسابي آماده کرده بودم .توچشماش نگاه کردم و خواستم شروع کنم که دراومد:کي گفت موهاتو کوتا ه کني؟اصلا بهت نمي ياد.يه دفعه همه اعتماد به نفسم پريد و رفت.

بار هفتم موهام دوباره بلند شده بود. مهلت نداد چيزي بگم ،اومد به طرفم...

بار هشتم داشت حساب كتاب مي كرد.ساختمونا رو ازبسازبفروشا تفريق مي كرد وضربشون مي كرد توي مصالح.بعد جواب رو تقسيم مي كرد به تعداد كارگرا.گفت كه جوابش مي شه" خدا تومن".من گفتم كه كارگرا گناه دارن.نگفتم كه چرا من توي حساب كتابت نيستم؟ نگفتم كه دوستت دارم.

بارنهم اومدم بگم كه يك دفعه رعد وبرق زدو بارون گرفت.ازم پرسيد: بارون دوست داري.گفتم:آره.ولي دروغ مي گفتم.از بارون متنفر بودم.چون نمي ذاشت حرفامو بزنم.خيلي سروصدا مي كرد.

بار دهم تا اومدم بگم زمين لرزيد و زلزله اومد.اون شروع كرد به توضيح دادن فرق سازه هاي بتني و فولادي وسستي بستهاي خورجيني و اثر زلزله روي اونها. من هيچي نفهميدم

بار يازدهم توي ماشين بوديم و اون داشت رانندگي مي كرد .من چرخيدم به طرفش تا بهش بگم كه يك دفعه سقف آسمون سوراخ شد و يك فيل صورتي افتاد وسط اتوبان.من زبونم بند اومد. آخه تا حالا فيل صورتي نديده بودم.

بار دوازدهم مريض بودم وروي تخت بيمارستان.اومدنش انقدرغير منتظره بود ومن اونقدر ضعيف شده بودم كه به جاي حرف زدن فقط گريه كردم.

بار سيزدهم هردومون مي دونستيم كه بار آخره.ازم پرسيد :"پس تو يك ذره هم منو دوست نداري؟"

لبهام به هم دوخته شده بود.زل زده بودم بهش.رفت. رفت ومن با لبهاي داغ وخشك به اين فكر مي كردم كه چرا سيزده انقدرعدد نحسيه."