۱۳۸۱ تیر ۱۵, شنبه

اين شعر رو بی نهايت دوست دارم.اين دوست عزيز يکبار ديگه اونو بيادم انداخت.دوستی که به طرز غريبی باهاش احساس آشنايی می کنم.

سه ره پيداست.

نوشته بر سر هر يک به سنگ اندر ، حديثی که ش نمی خوانی بر آن ديگر.

نخستين : راه نوش و راحت و شادی .

به ننگ آغسته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی .

دو ديگر : راه نيمش ننگ، نيمش نام ،

اگر سر بر کنی غوغا ، وگر دم در کشی آرام.

سه ديگر: راه بی برگشت ، بی فرجام!

من اين جا بس دلم تنگ است.

و هر سازی که می بينم بد آهنگ است .

بيا ره توشه برداريم،

قدم در راه بی برگشت بگذاريم ؛

ببينيم آسمان «هرکجا» آيا همين رنگ است؟



مهدی اخوان ثالث