۱۳۸۱ مرداد ۶, یکشنبه

خصوصی:

اگه خوابت ببره ،من بيدارم.

گاهی اوقات که خودم رو گم می کنم و نه تو دايره صفر و نه رو شاخ يک و نه تو مودم کامپيوترم و نه پشت پوسترهای اتاقم و نه تو سطل آشغال و نه تو جيب خودم و نه تو آغوش گوگوش (!)، پيدا نمی کنم و پليس 110 هم از پيدا کردنم نااميد می شه ،يهو می بينم تو هوا رو نتهای اين آهنگ نشستم و دارم نت سواری می کنم.

شبی با خيال تو همخونه شد دل

نبودی، نديدی چه ويرونه شد دل

نبودی ،نديدی پريشونی هامو

فقط باد و بارون شنيدن صدامو

آره ،

تو بايد بخوابی ،آخه کم خوابی يه تهديد بزرگ واسه سلامتی آدمها محسوب می شه.من نگران اينم که کم خوابی زير چشاتو گود بندازه.

من بايد بيدار باشم .انقدر که خوابت ببره و اون وقت بتونم راحت و بی دغدغه نگات کنم.وقتی که ديگه برق چشات ،اذيتم نمی کنه.وقتی که لازم نيست آماده باش ، دلهره اينو داشته باشم که کی چشاتو به طرف من برمی گردونی و من مجبور شم نگام رو از چشات بگردونم.تو اين موقعها که می خوابی ،ديگه چشات مثل شلاق های بی رحم به چهره م نمی کوبند ،مثل لالای پرنوازش يه پر لطيف می شند.فقط فرقشون با لالايی های ديگه اينه که آدم رو خواب نمی کنند.

تو بايد بخوابی که ماه خجالت نکشه و واسه چند ساعت هم که شده ، از تو سوراخش در بياد و دنبال کسی بگرده که خودش رو تو دلش جا کنه.

من بايد بيدار باشم و گهگاهی يه گوشه نگاه بهش بندازم و اينطوری اميدوارش کنم که هنوز يک ماهه !

تو بايد بخوابی .مبادا تو شب صداهای غريبی بشنوی که برات ناآشناست.صداهايی که ممکنه آرامشت رو بهم بزنه و چون معنی شون رو متوجه نمی شی ،احساس تنهايی کنی .

من بايد بيدار باشم تا اين صداها رو بشنوم.صدای آشنای شب رو .دلم خوش باشه که بين اين سوته دلا تنها نيستم.خيلی ها به درد من دچار هستند.

تو بايد بخوابی و فردای روشن و موفقت رو تو خواب ببينی و به اين فکر کنی که چگونه بايد اون رو بهتر بسازی.

من بايد بيدار باشم و به گذشته خودم فکر کنم که تو خواب گذشت و به امروز بينديشم که خميازه کوتاه پس از اون خواب بلند بود و به فردا که چرا بايد زندگی کنم؟

من بايد بيدار بمونم تا اگه يهو غم ،اين مهمون ناخونده اين طرف ها پيداش شد ،خودم پيشقدم شم و برم بيارمش تو خونه دلم و بهش خوشامد بگم .مبادا هوس کنه که در خونه تو رو بزنه.شايد ندونه که دل تو کوچيکتر از اين حرفهاست که بتونه از اين هيولا پذيرايی کنه.شايد ندونه که تو خوابی و نمی تونی مهمون قبول کنی.

تو بايد بخوابی تا به اين فکر نکنی که گاهی اوقات شبهای يه نفر رو از خاطراتت پر می کنی.

من بايد بيدار بمونم تا به اين فکر کنم که سهم من از تو چی بود؟ نکنه همين که :

غمت سرد و وحشی

به ويرونه می زد

دلم با تو خوش بود و

پيمونه می زد.