۱۳۸۱ تیر ۱۷, دوشنبه

تا نگويند که از ياد فراموشانند









من 18 تير رو به سبک خودم بياد ميارم.چند تا بچه درسخون که هنوز پروژه و تکليف براشون رنگ و بوی خاص خودش رو داره و هنوز ساختار کلاسيک دانشجويي رو نشکوندند،تو همون روزا تو خوابگاه جمع شده بودند که مثلا در کنار هم باشند و کارها رو زودتر از پيش ببرند و اولين گروهی باشند که پروژه رو تحويل می دند و پوز گروههای ديگه رو بزنند.به مدت 10 روز از صبح تا شب پای کامپوتر نشستن و با آهنگهای گوگوش و سياوش کُد زدن ،برای اينکه خفقان و خشکی کار رو کم کنند.فقط يه نفر تو اين بين بود که آخر شبها يه خورده اين دور تکرار و روزمرگی رو بهم می زد.وقتی که دلش هوای يه نفر رو می کرد ،می رفت توی تراس و دلش رو در يک نی لبک چوبی می نواخت آرام آرام. اونجا می نشست و مدتی به اتوبان شيخ فضل الله خيره می شد که اين نورهای زرد و ترافيک آروم ماشينها چقدر چهره اش رو با صبح متفاوت کرده بود.
انگار يکی از همين شبهايي که من و ما تو دور باطل زندگی خودمون غرق بوديم، تو يک خوابگاه نه چندان دور از ما(که می تونست خوابگاه ما باشه!) اين اتفاق افتاد و متاسفانه يا خوشبختانه در اراده و برنامه های منظم ما رو برای ادامه کار و به اتمام رسوندن پروژه مون،خللی وارد نکرد (!) و ما همچنان شبها خونه نمی رفتيم تا پروژه رو تموم کنيم و الحق هم که چه پروژه ای تحويل داديم.دست مريزاد!

می دونم. شايد چنين آدمی حق نداشته باشه از 18 تير حرف بزنه و بهتر باشه بره کُدش رو بسابه !!! ولی من واقعا نمی دونم که چطور از يک آدمی که سياست رو فقط يک ماجراجويي مسخره می دونست که يکسری آدم بيکار واسه منافع خودشون و سرگرم کردن ديگران اونو براه می ندازند يهو بجايي رسيدم که روزی دو سه تا روزنامه می خوند و کلی مطلب ديگه از مجلات ديگه و اينترنت و سعی می کرد اگرچه توان و يا جربزه فعاليت سياسی رو نداره ، به اندازه خودش از اوضاع سياسی مملکت خودش آگاهی داشته باشه.به هر حال پيش مياد ديگه !

برای درک اين فاجعه آدم نمی دونه بايد کلی نگاه کنه يا جزئی ؟خوشبينانه نگاه کنه يا حقايق رو ببينه ؟ به دنبال مرهمی واسه زخمهای قربانی ها باشه يا بدنبال ريشه های خشونت تو جامعه بگرده؟نمی دونه بايد از اون دانشجويي صحبت کنه که چشمش رو تو اين حادثه از دست می ده(درعوض دست تفقد يک عدد آقا بر سرش کشيده می شه که همچون دم مسيحايي يک چشم دل به او می بخشه،چه باک که چشم سر رو از دست داده باشه!)يا از غرور توهين شده هزاران تحصيل کرده که بعد از اين حادثه ديگه حتی يک اپسيلون احترام و امنيت واسه خودشون تو اين سرزمين بزرگ درنظر نمی گيرند.
شايد اين نظر از خباثت صاحب نظرش حکايت کنه ،ولی من احساس می کنم که اين حادثه يک جورايي لازم بود. طومار جنايتهای اين رژيم به چنين برگ زرينی ! احتياج داشت.تا ثابت بشه که اين صاحب منصبها اگه زمانی کوچکترين احساس خطری بکنند ،به کم خطر ترين و بی سلاح ترين قشر جامعه هم رحم نمی کنند.اينها برای بقای خودشون حريم دانشگاه رو که سهل است ،حتی حريم مسجد رو هم می شکنند.

هيچ وقت يادم نميره .فجيع ترين عکس هايي که از ماجرای کوی دانشگاه ديدم ،عکس های مربوط به جسد عزت ابراهيم نژاد بود.صحنه هايي که يه نفر تو اينترنت از بدن شکنجه شده اش برام فرستاد،خيلی ناراحت کننده بود.از اون فجيع تر تصور حال خانواده اش هست وقتی که جسد اونو از پزشکی قانونی تحويل می گيرند.انگار اونو تو همون شب يه جايي بردند و بصورت صحرايي شکنجه ش کرده بودند،البته قبل از عمل شريف قتل! اين مرحوم هميشه يک پای ثابت و تنظيم کننده مراسم بزرگداشت دکتر شريعتی تو سالهاي آخر عمرش بوده.
و شرم آور تر از همه اون حکمی بود که يک بيدادگاه دو سال بعد از مرگش صادر کرد و اونو به جرم سنگپرانی به سربازان گمنام امام زمان محکوم کرد!!!

چی بگم .اگه قرار باشه که يادبودهای ما هم از جنس عزاداری و نوحه و آه و ناله و زنجير و سينه باشه ،پس فرق ما با اونا چيه ؟يادبودهای ما بايد از جنس فکر و انديشه باشه.چه طوريش رو ديگه نمی دونم.ولی می دونم که شاملوی بزرگ که حقيقتا ترجمان آزادی در عصر دگم انديشی بود ،بهتر از هر زبان و احساسی سايه شوم همه آزادی ستيزان تاريخ رو تصوير کرده :

دهانت را می بويند،
مبادا گفته باشی دوستت دارم.
دلت را می پويند،
مبادا شعله ای در آن نهان باشد.
روزگار غريبی است نازنين!