بازی، بازی ،با دم مولوی هم بازی !
گنگ خوابديده عزيز به يک مقاله خيلی جالب تو روزنامه نوروز لينک داده بود که من يه خورده دير متوجه اون شدم.عنوان مقاله اينه "مولانا از منظر شريعتی" که هر چند ازتاريخ مقاله گذشته ،ولی چون از نوع تفکری هستش که هيچ وقت ماضی نمی شه ،يه قسمتهايي از اون رو اينجا ميارم.
"مرحوم شريعتی هر چند که علاقه خاصی به مولوی داشت ،در عين حال از او خرده گيری نيز کرده است که در اينجا به ذکر آن می پردازيم :
"من با همه ارادت و حرمت زيادی که برای مولوی قائلم و – که به او در ميان هنرمندان ،دانشمندان و احساس ها و روح های عظيم در رديف پنج ،شش آدم بزرگ در تاريخ می دانم-در عين حال او را برای جامعه مضر می دانم .اين است که هميشه مايل بودم که به عنوان فرد،شاگرد با استعداد و وفادار عارفان و اشراقيون و بزرگ مثل عين القضات و يا مولوی باشم،حتی دوست دارم در لحظاتی که برای جامعه احساس تعهد نمی کنم،با روح های بزرگی چون "اوپانيشاد ها" و بوداها و امثال اينها باشم. اينان به عنوان معلم اخلاقی و تربيت و تصفيه و تزکيه ،پرورش روحی می دهند ،اما همواره از اين که جامعه چنين گرايش پيدا کند ،وحشت داشته ام ،زيرا بعضی از عناصر برای جامعه مضرند و برای فرد مفيد و برعکس...
به هر حال مسئله اين است که من هيچ وقت نمی تونم خود را واقعا از از ارادت و ايمان و اعتقاد به مردی مثل شمس تبريزی و مولوی دور نگه دارم.وقتی در برابر اينها قرار می گيرم ،مانند اين است که در برابر يک خورشيد قرار گرفته ام.يک چنين عظمتی دارند .وقتی مولوی را می بينم مانند اين است که وی در صدر همه موجودات انسانی که تا کنون می شناسيم ،از نظر رشد معنوی ،روحی ،شخصيتی انسانی قرار گرفته است،اما وجود او در جامعه بلخ يا قونيه يا جامعه اسلامی زمان خويش با غيبتش هيچ فرقی ندارد،زيرا او بقدری در محدوده قرنطينه معنوی و الهی خويش محبوس است که در پيرامونش نه ظلم ،نه جنگ مغول و نه جنگ صليبی را و هيچ چيز را احساس نمی کند...
و گردنکشان تاريخ هميشه مديون اين بزرگان بوده اند،زيرا به کاسه و کوزه هيچ کس کاری نداشته اند."
من هر وقت که اين انتقاد رو می خونم ،حظ می کنم.حظ !
اين حرف رو همون کسی زده که يه جا درباره مثنوی می گه :"مثنوی را پيدا کنيد و بخوانيد.چه خوب است که کم کم خود را به مثنوی معتاد کنيد.معتاد ! می دانيد چه می گويم؟ کتاب من کوير است و کتاب او ،بهشتی که در کوير رويانده است.من تا بدانجا آمده ام که اين مرتع آباد که را که در آن می چرخند و می خرامند ،کوير ديده ام.مولوی از اين مرحله گذشته است و براين کوير مرتع آباد يک زندگی ساخته است، کاشته و رويانده است..."
من تا حالا نديده بودم که کسی از مولوی انتقاد کنه.
شجاعت زيادی می خواد که يه آدم تبرش رو برداره و بره يه راست سراغ بت بزرگ يه بتخانه.
من انتقاد از اين ظريف تر نديده بودم.
من روشنفکر در حد و اندازه های شريعتی نديدم که رسالت و تعهداجتماعی رو هم در تئوری بتونه انقدر خوب تبيين کنه و هم در عمل به اون پايبند باشه.
نمی دونم .شايد من خيلی بی سواد هستم و کم ديدم !
متن کامل اون مقاله رو می تونيد اينجا بخونيد.