۱۳۸۱ تیر ۱۲, چهارشنبه

افيون ايده آليست ها

"بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد،نه در چيزی که بدان می نگری"
آندره ژيد ،مائده های زمينی

يک نفر برام يک داستان گفت که اين جمله چه بلايي به سرش آورده ،ولی من باور نکردم.می خواستم خودم تجربه ش کنم.خوش به حالم !
آهای آندره ژيد،با همه احترامی که برات قايلم.می خوام شيک بهت بگم که برو گمشو. بببخشيد ها ،شايد تعبير مودبانه تری هم وجود داشته باشه ،ولی من ساده ترينش رو انتخاب کردم! دهه! باز ايستاده داره نگاه می کنه.برو ديگه. می خوای حتما اين جمله تو بکوبم تو سرت که بری .

يه من ايده آليست تو وجودم هست که کشته مرده اين حرفهاست.اين من خيلی هم مغرور و کله شقه.می خواد تاوان ايده آليست بودن خودش رو ،خودش بپردازه.ولی کور خونده. ديگه حريف خودم که نمی شه. من يک من ديگم رو مامور کردم که با لنگه کفش بالای سرش بايسته و تا می خواد بره تو رويا و خلسه و اسکی در آسمون (!) ،با اون لنگه کفش بکوبه تو سرش و از خواب بيدارش کنه و بهش بگه :
"حالا که نه می شه به حرف دل گوش کرد و نه سلول خاکستری ای برات مونده که باهاش فکر کنی.ديگه نگذار اين چشمات رو هم از دست بدی.نگذار اونها هم بهت دروغ بگند."