۱۳۸۱ مرداد ۲۵, جمعه

از راهی مرويد که ديگران رفته اند.

يه جا دکتر شريعتی اين جمله از کتاب انجيل رو مياره و ميگه من معتقدم اگه همه انجيل رو تحريف کرده باشند ،اين جمله رو نتونستند تحريف کنند.اين جمله هنوز بار بزرگی رو با خودش حمل می کنه.
***
اولين بار که اين جمله رو تو يکی از کتابهای دکتر خوندم ، خيلی روم اثر گذاشت. واقعا بار معنيش رو دوش آدم سنگينی می کنه. بديهيه که اينجا منظور از راه ،راه درمان بيماری اسهال (!) يا جلوگيری از بارداری و بيماريهای عفونی به هنگام مقاربت يا راه رسيدن از تهرانجلس به لوس آنجلس نيست.زنده باد علم و تکنولوژی که همه اين راهها رو واسه آدما هموار کرده و وظيفه آدمها شده استفاده از package های آماده و همه مشکلاتشون با يه manual حل می شه.

اين خطاب به آدمهايي هستش که از خودشون رويه جدايي واسه زندگی دارند. خلق کردن و آفرينش و تغيير براشون واژه های ارجمنديه.
نه آدمهايي که در تکرار و ترجمه و تقليد و مصرف خلاصه می شند و زندگی کردن رو بايد تو قوطی های کنسرو دسته بندی کرد و بهشون رسوند.

اين جمله خطاب به آدمی هستش که می خواد ببينه و بفهمه و حرکت کنه ،نه آدمی که مراحل زندگيش رو می شه مثل خيلی از جاندارن ديگه به چهار مرحله تولد ،بلوغ و جفت يابی و توليد مثل طبقه بندی کرد.آدمی که بعد از فراغت از توليد مثل ،رسالتش تو زندگی خلاصه می شه به افزودن ذخاير مالی و چربی های بدن برای روز مبادا (!). آدمی که زندگيش انقدر منظم و قابل پيش بينيه که اگه ازش بپرسی سال ديگه چنين روزی و تو چنين لحظه ای داری چی کار می کنی ،سريع جواب می ده : "دارم تَگری بعد از عرق سگيم رو می زنم."

اين جمله خطاب به آدمهايي هستش که جُربزه اينو دارند که عليه وضع موجود عصيان کنند و قدم تو يه راه جديد بگذارند. راهی که ممکنه بی بازگشت باشه.
نه آدمهايي که هميشه با گله حرکت می کنند ،با گله می چرند ،با گله می خورند، با گله می خوابند، با گله بلند می شند ، در عوض چون همرنگ جماعت شدند ،سگ گله مواظبشونه و هيچ وقت شکار گرگ نمی شند .

اين جمله خطاب به آدمی هستش که خودآگاه و آزاده.آدمی که برای خودش رسالت ويژه ای قائله . آدمی که اعتقاد داره که هستی براش اونقدر ارزش قائل شده که اونو خلق کنه .در بين آدمهاي بيشماری که تا کنون خلق شدند ،در بين آدمهای بيشماری که خلق خواهند شد ، خالق هستی از آفرينش اون هدف خاصی داشته .
نه آدمهای کوکی شماطه دار که همه افتخارشون تو زندگی اينه که عکس العمل هاشون حتی از سگ پاولف هم دقيق تره .

اصلا نمی دونم اين جمله خطاب به کيه ، ولی مطمئنا خطاب به اون مُلايی نيست که پيغمبر رو تو آغوشش می بينه و خدا هم رو بالاپشت بوم خونه شون نشسته و رسالت آقای ملا (!) تو زندگی اينه که مسير رستگاری رو دست در دست نبی تا پشت بوم خونه طی کنه.


***

هميشه دوست داشتم اينطور فکر کنم که زندگی يک پازل بزرگه و اون نيروی باشعور خلقت هر آدمی رو به صورت يک قطعه کوچيک از اين پازل آفريده .پازلی که فقط وقتی کامل می شه که هرکدوم از اين قطعات جای درست خودشون رو پيدا کنند.

هر آدمی بايد انقدر حرکت کنه که به خونه خودش برسه.
ممکنه وسط راه بارها تو يه جای غلط بشينه .ممکنه بهش عادت کنه و نسبت بهش اينرسی پيدا کنه.
ممکنه وسط راه از جستجو خسته بشه و يه جا بنشينه و به خودش تلقين کنه که نقطه آخر همين جاست.
ممکنه وسط راه بارها از روی خونه خودش تو پازل رد بشه ،ولی متوجه اون نشده باشه .

بايد چشم ها رو باز کرد و خستگی ناپذير و عاشق حرکت کرد.اون هايي که چشمهاشون رو ببندند يا از جستجو خسته بشند، کم کم زير سايه قطعه های ديگه محو می شند و اون جای اصليشون هميشه خالی می مونه .