۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

خصوصی:

قصه داش آکل صادق هدايت رو که خونديد حتما.اگه نه که توصيه می کنم حتما بخونيدش.حالا اگه هم حالش رو نداريد ، من براتون می گم که داش آکل قصه يک مرد تنهاست که لوطی و بزن بهادر شيرازه و ندونسته و نخواسته عاشق يک دختری می شه که از نظر سنی هم جای دخترش حساب می شده و از اون بدتر اينکه اتفاقا به وصيت حاجی ، پدر خانواده ،مسئوليت اموال و سرپرستی خانواده هم به عهده اش گذاشته شده. داش آکل تو وجودش شاهد يه درگيری سخت می شه .يه طرف يه عشق سوزانه و طرف ديگه سنت های اجتماع و وجهه اجتماعی خودش و چهره تکيده و زخم خورده و احساس دين و مهر سکوتی که سالها رو لبهاش بسته بوده .اين سو پير مردی رو می بينه "با سپيديهای مو" ، "و هزاران بار مردن" ، "رنج بردن" و آن سو "نازنينی" ،"غنچه ای شاداب و صدها آرزو بر دل"

داش آکل تو دنياش فقط و فقط با يک طوطی درد و دل می کرده.هميشه برای من سوال بوده که داش آکل و طوطيش چی ها به هم می گفتند.نه صادق هدايت تو قصه اش زياد رو اين قسمت مانور داده و نه مسعود کيميايی تو فيلمش اين رو به تصوير کشيده.اين حرفها به نظر من از حرفهای داش آکل با اون خانم "کاردرسته"(کار + درست) !!!(که يکجا به داش آکل می گه دختر حاجی رو ول کن. اگه فقط يک شب با من بخوابی، آبادت می کنم!!!)می تونست مهمتر و جالبتر باشه. آخه داش آکل فقط يکجا بوده که نقابش رو از صورتش برمی داشته و اون هم پيش طوطيش.پس بايد همه دردها و عقده هاش رو به اون گفته باشه.حالا اگه اونها شعورشون نرسيده ،مجسمه شعور که اينجا نشسته .تازه از اون ها بيکار تر و خيالبافتره!!! .

داش آکل : طوطی! من خيلی تنهام.از صبح تا شب تو بين اين مردم هستم و واسشون دلسوزی می کنم.ولی هيچی آرومم نمی کنه. جز تو با همه غريبه ام.

طوطی : من که از تو تنهاترم داش آکل.باز اينها حداقل همشکل تو هستند ، ولی من چی ؟

داش آکل : اگه تو هم نباشی، من دق می کنم.

بازهم داش آکل : طوطی! هيچ اتفاقی نمی خواد بيفته ؟ آخرش که چی ؟

طوطی : من هم منتظر يک اتفاقم.يه لحظه بزرگ. وقت پر کشيدن و رها شدن. ولی الان تو پرام هوس ندارم.تو حنجره ام شوق آوازی نيست.

....

...

طوطی و داش آکل انقدر باهم صحبت می کنند تا يه خورده سبک بشند.اونها اين حرف زدنهای شبانه رو خيلی دوست دارند.اگه از اونها بپرسی، می گند هيچ وقت صبح نشه.ولی اونها منتظرند.پس به اميد فردا می رند که بخوابند.ولی حرفهاشون هنوز تموم نشده.امشب نوبت طوطی هستش که واسه داش آکل لالايي بگه .طوطی لالايي می گه تا داش آکل خوابش ببره.

من هم چون دلم واسه طوطی می سوزه ،براش لالايي می گم تا خوابش ببره.اميدوارم اين لالايي ابدی نباشه!!!طوطی بايد طلوع فردا رو ببينه .مگه خودش نگفت که منتظره.اون و داش آکل هتنوز خيلی حرف باهم دارند.

لالا لالايي ،لالا لالايي ...

انگارطوطی خوابش برد.من هم برم بخوابم تا از صدای تق تق کيبوردم بيدار نشدند.; )

شب خوش.