۱۳۸۱ اردیبهشت ۷, شنبه

خب خانوم گل هم رفت .انگار فهميده بود چند روزه که دارم بلاگهاش رو می خونم! ياد اين روزنامه های زنجيره ای (!!!) می افتم که طلسم شده بود که هر وقت می رفتم سراغ يکيشون ،ظرف زمان کمی توقيف می شدند.بهار ،عصر آزادگان ، صبح امروز رو من بيشتر از 2 هفته نتونستم بخونم. ماهنامه پيام امروز رو هم فقط 3 شماره آخرش رو خوندم و کيان رو 4 شماره آخرش (اين آخری رو بيشتر واسه مقاله های دکتر سروش می گرفتم.چون فقط اون واسه ما پايين تر از ليسانس ها صحبت می کرد! )
حالا قضيه رفتن خانوم گل شده.انگار اين قوه قضاييه بو کشيده که من داشتم بلاگش رو می خوندم!
خودش که می گه می خوام برم "پوست بندازم".من نمی دونم مگه مجبوريد پوست در آريد که بعد بخوايد اونو به اين سختی بندازيد.من يادمه يکبار وقتی دوم دبيرستان بودم ،(همون موقع که خوندن کتابهای دکتر شريعتی رو شروع کرده بودم)يکبار اساسی پوست انداختم .بعد از اون ديگه نگذاشتم اصلا پوست در آرم که بخوام بعد پوست بندازم.به اين نتيجه رسيدم که اينطوری شيک تره!
اين رفتن و اومدن ها(گاهی هم مفقود الاثر شدنها) هم حکايتی شده! يکی می ره پوست بندازه، يکی می ره تو خاک يه مدت پيش ريشه اش،يکی روز تولدش برمی گرده…ولی ما همون آقايی که بوديم ،هستيم! ; )

بخاطر رفتن خانم گل يک دقيقه سکوت کنيم (اگه صدای گوگوش بگذاره!) :(