۱۳۸۲ اردیبهشت ۶, شنبه

خب ببین من اونقدرها هم بی معرفت نیستم. يه خورده که فکر کردم، فهمیدم که مشکل از کجاست. مشکل اینه که تو انقدر زود به زود زنگ می زنی که به من فرصت نمی دی دلم واست تنگ شه. منو هم که می شناسی، تا دلم واست تنگ نشه، زنگ نمیزنم! اینه که باید پشت سرهم شرمنده بشم.

ای خدا، دل کوچيک داشتن هم خودش نعمتی بود. زود مثل گنجشک لبریز می شد و انقدر جیک جیک می کرد تا خالی می شد. نمی دونم چی شد که یهو بزرگ شد.

اون روزاااااا

ما دلی داشتيم

يه دل کوچیک

واسه دلتنگی!