با معلم بزرگ
"روزی در شواری دبيران مدرسه دخترانه ای، طفلک شاگردی را می خواستند به پيشنهاد چند تن از معلمان برای هميشه، يا به درخواست ملايمان منصف، پانزده روز از مدرسه اخراج کنند، چون در جواب اين که : چرا دامنت کوتاه است، جلو همه، در کلاس گفته : "پس چرا خودتان در مهمانی ها آن همه لخت می پوشيد، خانوم دبير؟!"
جرم بزرگترش اين که می رود کتاب می خواند و سوژه پيدا می کند و از صحت و سقم و تازه و کهنه بودن مطالب معلمين، بحث می کند ، ايراد می گيرد و مخالفت می کند! نظر مرا خواستند. گفتم : اگر قرار بر بيرون کردن بحق باشد، بايد همه شاگردان برِه را که معلم بی قدرت را قادر مطلق می پندارند و هر چه ديکته کنی می نويسند، بيرون ريخت، و تنها او را نگه داشت، که اعمالش در نظر شما غير اخلاقی است، و آن بچه های نجيب ديگر را که نمره انظباط و اخلاق و ادب شان بيست است، يک جا فرستاد به بهشت زهرا !
در طول دوران متناوب تاريخ، به نام مذهب ،فلسفه، معنويت، مليت ، جامعه و انسانيت، يک نوع روحيه و صفات و رفتار به نام "اخلاق" بوده است برای توده مردم در قبال قدرت های حاکم. "اخلاق" را با نصيحت های آقاجان و بابابزرگ، نبايد يکی گرفت، و نبايد چنان به اخلاق انديشيد که اکثر اولياء و بسياری از موعظه گران و نيز معلمان، می انديشيدند و می انديشند!"
دکترعلی شريعتی
دلم می خواد اين بالايی ها رو اينطوری بفهمم :
جرات دانستن داشته باش و به خصوص جرات عصيان کردن.