۱۳۸۱ آذر ۱۲, سه‌شنبه

تغيير راز ماندگاريست
ممکنه روزی هزار بار اين جمله به چشممون بخوره، ولی بی توجه از کنارش رد بشيم. باباجون اين جمله يه خورده پر مغزتر از اينه که شعار تبليغاتی کارخونه ها و شرکت ها واسه محصولات بی خاصيت شون بشه.

آخه می دونی؟ حتی اين ميمونها هم ديدند تا وقتی چهار دست و پا رو زمين راه می رند، چيزی بيشتر از نارگيل و موز و يه مشت آت و آشغال بوگندو نصيبشون نمی شه. پس رو دو پای خودشون ايستادند و اين اولين باری بود که تونستند سرشون رو بالا بگيرند و ببينند زمين در برابر آسمون هيچه. اينطوری بود که در آدم ادامه پیدا کردند. اونایی که آدم نشدند، موندند پشت قفس ها و يه عمر باید مضحکه و بازيچه آدما باشند!

اين که چيزی نيست. ديگه بالاتر از همزيستی مسالمت آميز گرگ و گوسفند که نمی شه تصور کرد. حتی اين چينی های تسخيرناپذير که نگهبان آخرين دژ کمونيسم در برابر امپرياليسم بودند، فهميدند که بايد انديشه های پوسيده مائو رو به باد سپردند، خواب خفته مارکس رو آشفته کنند و راهی برای ورود سرمايه دارها به درون اين دژ پيدا کنند. تا کل دژ تخريب نشه. تا بتونند باقی بمونند. حالا طبقه کارگر و سرمايه دار، اين دشمنان تاريخی می تونند زير سقف جديد به اصطلاح کمونيستی با هم زندگی کنند.

حيف نيست که آدم نتونه اين راز رو درک کنه. حالا بگو ببينم واسه چی ايستادی همين طور هاج و واج همه چی رو تماشا می کنی؟ منتظر چی هستی؟ که چرخ بيحرم زندگی بياد از روت رد شه و با خاک يکسانت کنه!پس بدون که اين چرخ خيلی بيرحم تر از اينهاست. مياد لهِت می کنه. هيچی ازت باقی نمی مونه. ديگه اگه خيلی بخواد تحويلت بگيره، يه پرچم قِناس بالای سرت می کاره و روش می نويسه : "تغيير راز ماندگاريست" اين درسی هست که داره سالها و سالها به همه می ده و اين سرنوشت محتوم همه موجوداتی هستش که اين درس ساده رو ياد نمی گيرند.


*********************

آخيش ، اين تو گلوم شديدا گير کرده بود. پس بگذار کامل تخليه ش کنم.
حالا با شما هستم ای آيندگان فضولِ بيکارِ مرفهِ بی دردِ گذشته نشناس،
اگه فکر می کنيد می تونيد رد من رو تو موزه های پوچ و بی معنی و کتابهای تاريخ و روانشناسی و جانورشناسی و فيلسوف شناسی و ديوانه شناسی پيدا کنيد، بايد بگم که کور خونديد.
تغيير، تغيير، تغيير. اگه شده بال در ميارم و پرواز می کنم به يه سرزمين ديگه. به يه آسمون مانا، به يه دنيای موندگار. همه نوشته هام رو هم می سوزونم که مبادا به دست شما مخاطب های غريبه برسه. فقط چند نسخه ش رو زير خاک پنهان می کنم که شايد روزی ، يه روزی ، يه آشنا
تنها چيزی از خودم که ممکنه بدست شما برسه، لاشه م هستش. می تونه کلی خودتون و چاقوهای جراحی و مغزهای به اصطلاح حلاج تون رو سرگرم کنه.موفق باشيد!