برداشت اول
نمايش فيلم سينمايی "خانه ای روی آب" به کارگردانی بهمن فرمان آرا که قرار بود از هفته گذشته در سينماهای تهران صورت گيرد، متوقف شد.
مسئول روابط عمومی "خانه ای روی آب" ضمن بيان اين خبر به ايسنا گفت : طی دو فقره شکايت، قاضی عظيمی رييس شعبه 619 مجتمع قضايی رسالت، دستور منع پخش فيلم "خانه ای روی آب" را صادر کرد.
وی ادامه داد : در حکم آمده، بايد بعد از اصلاح مواردی از فيلم، قاضی آن را ببيند و تاييد کند و اگر به تاييد وی رسيد می تواند رفع توقيف شود، اما قاضی نيست که فيلم را ببيند و ..!!!.
روزنامه همشهری،چهارشنبه 20 آذر
برداشت دوم
در آخرين صبح روز پنج شنبه ماه رمضان، بهمن فرمان آرا پشت دفتر ميزش نشسته و نمی داند که فيلمش با آن همه جرح و تعديل به نمايش در می آيد يا نه. در اين تنگنای غيرقابل توصيف، تلفن اش هم پشت سرهم زنگ می خورد و از مديران جوان دفترش نيز کاری ساخته نيست. بهترين فيلم جشنواره بيست و يکم و برنده چند جايزه اينک در چرخ دنده های نظارت افتاده و هيچ کس به ريتم به دست آمده از تدوين گنجوی و ميزانسن های دقيق فرمان آرا نمی انديشد. در اين دوران ديگر چه کسی می انديشد؟. و من در اين ميان مانده ام که اين مرد اهل خانواده که عکس تنها نوه اش در کنار پوسترهای آثارش نشسته، اين مدير موفق شرکت نساجی پيله، اين مرد تنومند که برخلاف روزهای ديگر نه رنگ کراواتش را با چشمانش ست کرده و نه کفش وِرنی به پا دارد، با اين رنجی که می برد چگونه می تواند عاشقانه از سينما بگويد.
حالا او در مقابل خبرنگاری از نسل ديگر به درد دل نشسته است. شمرده شمرده، آرام آرام و با خنده ای تلخ تر از هر شکوه ای سخن می گويد و من برای رهايی از اين همه تلخی نمی دانم چه بگويم. شايد بتوان پيشنهادی کوچک برای او داشت :
مدير سابق شرکت صنايع گسترش فيلم ايران، مدير سابق شرکت صنايع ايران بيوگراف، کارگردان شازده احتجاب و بوی کافور، عطر ياس، بلند شو، بلند شو و سنگی در آب بينداز. خانه بنا شده ات را روی آب لحظه ای فراموش کن.
روزنامه همشهری،چهارشنبه 20 آذر
برداشت سوم
منو بی اختيار برد به هوای روزهای جشنواره و فيلم خانه ای روی آب که تاثيرگذارترين فيلم تو بين فيلم های پارسال واسه من بود.فيلمی که اگه فقط از پايان شعارگونه و غيرملموس اون صرفنظر کنيم (انگار يه جورايی همه کارگردان ها اين رو به عنوان رسالت خودشون پذيرفتند يا بهشون ديکته شده که حتی تو واقعی ترين و ملموس ترين آثارشون حتما بايد پلی به عالم ماوراء الطبيعه بزنند و دين خودشون رو نسبت به سينمای به اصطلاح دينی ادا کنند!)، به طرز منحصر بفردی جامعه ای رو به تصوير کشيده بود که هر کدوم از آدمهاش پشت نقابهای خوش آب و رنگشون با عالمی از دردها، زخم ها و تنهايی های بزرگی درگير بودند و زندگی روزمره تنها مردابی بود که اين جزيره های دورافتاده رو به هم ربط می داد.
يادمه اون روز همه اونهايی که از ساعتهای اوليه صبح اومده بودند و تو صف ايستاده بودند تا شايد بليط گيرشون بياد، موقعی که از سالن سينما بيرون ميومدند می گفتند که اصلا پشيمون نيستند. چون امکان نداره که اين فيلم با اين طرز نگاه و ساختارشکنی و زيرپاگذاشتن خط های قرمز، حالا حالا ها تو اين مملکت به نمايش در بياد و زير چسب و قيچی يه سری امل به گند کشيده نشده باشه.
يه صبح خوب زمستونی از جشنواره بيست و يکم
برداشت آخر
صفحات ضميمه فرهنگی همشهری يا خيلی از نشريه های ديگه که تبديل شده به محرم رازها و دردهای پنهان و فروخورده نسل سوخته ديروز. يک روز بيضايی، يک روز بابک بيات، يک روز بهمن فرمان آرا و يک روز...
"پاشو، سنگی در آب بينداز" جمله ای که شده فلسفه زيستن خيلی از آدمهای اين مرز و بوم. آدمهايی که نه می تونند هنرشون رو به پای خوکها بريزند و نه دوست دارند تو ورطه پوچی و نيستی، نِفله بشند.
امروز نوبت اينها بود. تا فردا که نوبت نسل سوخته فردا برسه. راستی نسل سوخته فردا کی ها هستند؟! قرار نيست که ماها باشيم؟!