۱۳۸۱ آذر ۱۳, چهارشنبه

با لينکهايی که بهار می ده، هميشه حال می کنم. اين هم يکی از سوگولی هاش .البته هول نکنيد. قرار نيست با وبلاگ عجيب غريبی روبرو بشید. نه قراره نسخه ای برای تحمل پوچی زندگی بده، نه قراره بيانه ای برای محکوم کردن سياستمداران خون آشام و مرفهين بی درد صادر کنه و نه می خواد مثل من از عشق ها و نفرت هاش بگه!
از يه درد کهنه حرف می زنه. از تنهايی ،از به اصطلاح بزرگترين بيماری انسان در طول قرنها. از ديوارها.
اصلا مگه قراره تا اين درد هست، چيز جديدی هم باشه که چشم آدم رو بگيره؟!

اينها هم چند تا از نقطه های اوج نوشته هاش که به شدت واسه من قابل درکند.

"... و او فكر مي كند باران در سرزمينش همان بارانی نيست كه در سرزمينهای ديگر می بارد . و فكر می كند باران سرزمين او باران ديگريست.
باران در برزيل با آن تانگوهای ديوانه وار با آن شور و شهوت زندگی با باران در ايران دلمرده ها و تنهاها يكی نيست. باران يكجا پای رقص است و جايي شانه ای برای خسته ای.
....."

"...من كنار پنجره كه می ايستم تا می بينم يكی ديگه اومده پشت پنجره ش برمي گردم تو اتاقم . بعد فكر مي كنم چرا اينكارو كردم ؟
فكر می كنم مسئله سر همان وحشت است . وحشت از شناخته شدن . وحشت از رودررويی. وحشت از آشنايی . ما از شناخته شدن وحشت داريم.
اين وحشت از كجا آمده؟ اين وحشتی كه آدم ها را به انزوا كشانده است ؟ به تنهايی!
...."

"...
نيمكت من تنهام مي فهمی؟
امشب كه ياد اين عبارت افتادم و ياد آن سال ها، فكر كردم آن آدم اگر باشد اگر دوام آورده باشد می تواند درخشان ترين وبلاگ نويس جهان باشد .
...."

"...
زخم خوب شده اما جای زخم چيزی نشسته است چيزی مثل انكار مثل نفی مثل تن ندادن. زخم ها آدم را پوست كلفت مي كنند.
مي بينی ديگر چيزی تو را متاثر نمی كند.
می بينی ديگر هرچيزی تو را متاثر نمی كند.
...."

"...
هوا يه جوری بود . هوای گناه بود !
بعضی روزا همينجورين !
بعضی روزا همه چيز تو رو هل ميدن به اون سمتی كه منطقه ی ممنوعه اعلامش كرده بودی .
آشپزخونه توی اين روزها توی اين روزهای هوايی ميشه قلمرو شيطان.
...."

چقدر لينک بدم. اگه بيشتر می خواهيد، بريد پيش خودش !