۱۳۸۱ آبان ۳۰, پنجشنبه

ديدی پرنده هايی رو که نمی تونند منظم بال بزنند. يه جوايی شکوه پرواز رو زير سوال می برند. تازه چشمهای تيزبين عقابها از اون بالا بالاها اونها رو راحت تر از هر پرنده ديگه ای تشخيص می دند.

اين فوتباليستهايي رو که فقط توپ رو پاشنه يک پاشون می چرخه، ديدی. اگه توپ رو پای مخالفشون بيفته، ممکنه اونو با در پيت اشتباه بگيرند و بجای اينکه توپ رو شوت کنند، خودشون رو زمين ولو بشند. جدا مضحک می شند اين موقعها.

اون اولها که ساز زدن رو شروع کرده بودی، يادته؟ وقتی به اونجايی رسيدی که می بايست يک ضرب رو به دو تا نيم ضرب تقسيم کنی، يادته چطور به پيسی افتاده بودی. پات رو می کوبيدی رو زمين و وقتی قرار بود اون رو بياری بالا، يا زود بود يا اينکه دير شده بود. و استادت طوری به پاهات نگاه می کرد که انگار داره به لنگهای بی خاصيت يک الدنگ نيگاه می کنه!!

اون شوی لامبادا رو که قديما خيلی دوست داشتی، يادته؟ تو بين اين همه زوج که اون وسط مشغول بودند، يه پسره رفته بود تو خط يه دختره که يه سر و گردن ازش بلندتر بود. همين چقدر فرم رقصشون رو بی تناسب کرده بود. يادته موقع انجام حرکات آکروباتيکش پسره چه زوری می زد که دختره رو بلند کنه. آخرش هم يه بار سوتی داد و دختره افتاد زمين و پدر دختره اومد و گوش جفتشون رو کشيد و از هم جداشون کرد.

خب پس حتما ديدی آدمهايی که عقل و احساسشون با هم متناسب نيست، چقدر بی تعادلند. چطور تو زندگی لَق لَق می خورند. يه باد که بوزه، رو اون طرفی که ضعيف تره خم می شند.

حتما ديدی آدمهايي که بلد نيستند مصدر "تموم کردن" رو مثل "شروع کردن" صرف کنند، چقدر ناقص هستند.

آره ، تناسب و هارمونی نه فقط يک اصل مهم زيبايی تو طبيعت و موسيقی ،بلکه يک واقعيت بزرگ تو زندگيه.

*********************************************************

دقت کردی تو همه زبونها صرف کردن مصدرها از اول شخص مفرد شروع می شه. اولين چيزی که بهت ياد می دند اينه که اين مصدرها رو وقتی خودت فاعلشون هستی، چطور صرف کنی. ولی اگه از فرصت خودت استفاده نکردی، ديگه وارد سيکل انتظار می شی. تو، او، ما، .... هی بايد چشم به لب مخاطبت بدوزی که آيا اين مصدر رو صرف می کنه يا نه. اصلا معلوم نيست که به ما می رسه يا نه.

اگه وقتی حق صرف کردن تو صيغه خودت رو داری، جاخالی بدی و لال مونی بگيری، ممکنه هميشه دهنت بسته بمونه. اون وقت تو بمونی و مستی های شبانه و پايان غم انگيز اين دکلمه که می گه :

"نگاه منتظــــــــــر به در

نشست و عمر شد به سر

نيامده به خود دگــــــــــر

که دوره شــــــــــباب شد"

و باز يه شب ديگه ويه انتظار کشنده ديگه.