۱۳۸۱ آبان ۲۵, شنبه
اين پايينی ها رو واسه سوسکهای خونه مون گفتم که نمی دونند "تو شهری که شهردار نداشته باشه، قورباغه می شه هفت تير کِش!"
اينو واسه خودم می گم که هيچ وقت از تو سوراخ خودم بيرون نيومدم و نديدم مَمَد بن لادن، يکه بزن محله مون چطور چند تا عابر رو فقط به خاطر اينکه زياده از حد چاق بودند و فضای زيادی از کوچه اشغال کرده بودند، تو يه چشم به هم زدن قورت داد!
اينو واسه من و تو و همه آدمهای دربند نسبيت می گم که مادرِطبيعت رو سرشون منت گذاشت و يه نابغه بهشون هديه کرد که مغزش خيلی گنده بود. حتی از مغز گاو هم بزرگتر بود! اين آدم با طبيعت خيلی آشنا بود. چيزهايی رو می ديد که من و تو نمی ديديدم. بالاخره اين نابغه يه روز همه زورش رو زد و يه نظريه ازش استخراج شد که اسمش رو گذاشت نظريه نسبيت. من و تو که چيزی از اون نمی فهميديم .آخه فهيمدن اون نظريه، آی کيوی بالايی می خواست. فقط به ما گفتند که اون نابغه طبيعت رو خوب می شناسه. اون گفته که همه چی نسبيه. بهمون گفتند ما هم جزيی از اين طبيعت هستيم و بايد در برابر قوانين طبيعی تمکين کنيم.
بعد از اون روز تا مدتها تو همه محافل و کنفرانس های علمی جشن و پايکوبی بود.همه انگشت برافراشته شستشون (!) رو به اون نابغه نشون می دادند و اون نابغه هم با همين حرکت به ابراز احساساتشون جواب می داد. ما بعدها فهميديم که اين عمل در قاموس اونها نشانه پيروزی هستش! ما هم صدای خنده و قهقهه شون رو از دور می شنيديم و شاد می شديم. می گفتيم حتما اين اتفاق خيلی خوشحال کننده هستش که ازما بهترون رو شاد کرده. تا مدتها شبها با همين لالايی می خوابيديم. بهمون گفتند اين گرانبهاترين دستاورد انسان از طبيعت و خودش بوده. بهمون گفته بودند قوانين طبيعی همه رفتارهای آدميزاد رو توجيه می کنه. بهمون گفتند که همه دردهامون درمون شده. بهمون گفتند اين لالايی قشنگترين ترنم لالايی بوده که واسه آدمها نواخته شده. ولی بهمون نگفتند که ...
پس ما هم نبايد بدونيم. انيشتين بخواب که ما بيداريم و به لالايی قشنگت گوش می کنيم.
آخيــــــــــــــــــــــــــــــــــش!
چه سوراخ گرم و نرمی !
چه زندون مجهزی !
پرده کرکره رو بکش !
خوش بگذره !
شب بخير !