۱۳۸۱ آبان ۲۵, شنبه

مثل سگ از من می ترسند. می دونی؟ مثل سگ!

مثل سگ از من می ترسند. کافيه از راه دور صدای پام به گوششون برسه. براشون فرق نمی کنه که تازه يه راه ميونبر واسه رسيدن به نون قندی های داخل کابينت پيدا کرده باشند يا مشغول ليسيدن تن کثييف جفتشون باشند. رو هر چی ولو باشند، در عرض سه سوت جل و پلاسشون را جمع می کنند می رند تو نزديکترين سوراخی که اون اطراف باشه، قائم می شند. براشون فرق نمی کنه که اين سوراخ به چاه دستشويی راه داره يا حموم.

آخرين باری که از جيغ بنفش خواهرم تو حموم فهميدم که چند تا از گنده لات هاشون مزاحمش شدند، رفتم کاری باهاشون کردم که ديگه پشت و جلوشون رو تشخيص نمی دادند. طوری که خواهرم می گفت موقع راه رفتن، به پشت می خوابيدند و واسه يه کار کوچولوی گلاب به روتونی، به خودشون می ر*@يدند! از اون روز ديگه هيچ کس جرات نداره تو حموم و دستشويی و آشپزخونه به خواهرم چپ نگاه کنه. بعد از اون مامانم هر روز برام اِسپند دود می کنه و بعد از زمزمه کردن اون وردهاش، بهم توصيه می کنه که تا چند هفته کمتر برم بيرون که چشم همسايه پايينی ، سکينه خانوم اينا بهم نيفته و چشمم نزنند. از اون روز به بعد بابام وقتی از کنار ملت تو محل می گذره، سيبيل هاشو بيشتر تاب می ده !

چی بگم! حتی لازم نيست به حنجره ام فشار بيارم و بگم "نَفَـــــــــــــــس کِـــــــــــــــش". اموراتم با يه فقره سوت خشک و خالی می گذره. خوب نيست آدم از خودش تعريف کنه، ولی جای پام از کاشی های توالت تا حموم مونده. اسمم رو در و ديوار و سقف و سنگفرش خونه مون حک شده. هيج کی حريفم نمی شه!

آخه می دونی ؟! مثل سگ از من می ترسند. سوسکهای خونه مون رو می گم.