۱۳۸۰ بهمن ۱۷, چهارشنبه

تو اين شرکت فقط مونده بود مديرعاملمون بهم متلک بندازه که اون هم به مبارکی و ميمنت افتتاح شد.خوب قبلا بارها ديده بود که من ساعتها تو شرکت می نشينم پشت internet و بلاگ می خونم يا می چتم يا بالاخره تو يک سری از سايت های موردعلاقه خودم(که لازم به توضيح نيست که هيچ کدوم به امور فنی و حتی غير فنی شرکت مجبورنيست!)وبگردی می کنم.ولی خوب چون آدم خيلی جنتل و ليبرالی هستش، هيچ وقت بطور مستقيم به من چيزی نمی گفت و می گذاشت عاشقيت کنم واسه خودم!

تا اينکه ديروز برنامه جديد کاريم رو ديده بود(برنامه جديد اين شخصيت اينطوره که از يکشنبه تا پنجشنبه از ساعت 12 ظهر تا 6 بعدازظهر به شرکت افتخار بدم! ) و منو صدا کرد و مکالمات زير بينمون شکل گرفت :

- مهندس ، برنامه کاريت از 12 ظهر شروع ميشه ،فکر نميکنی اين خيلی "ملوکانه" هست!

- خب من واقعا از اين زودتر نمی تونم بيام!

- خب می دونم واسه چی ،چون شب تا ساعت n شب بيدار هستيد.معلومه که صبح نمی تونيد زودتر از 11 بلند شيد.من هم قبلا همين طور بودم.ولی برنامه کاريم رو عوض کردم.الان صبح زود از خواب بلند ميشم و ورزش ميکنم.يک خورده بايد به فيزيک خودتون برسيد.الان پايين چشمهاتوم هم گود افتاده.تازه اگه عاشق هم هستيد ،اين شب بيداريها بيشتر داغونتون می کنه!!! و نظم زندگيتون رو ازتون می گيره(پيش خودم گفتم مگه تو زندگی من نظمی هم مونده!)بايد باهاش مبارزه کنی.

- چشم ،سعی می کنم!!

نتيجه منطقی اين نصيحتها اين شد که من 1 ساعت برنامه کاريم رو شيفت بدم روبه جلو و نتيجه منطقی اون سعی ها اين شد که امروز ساعت 12:30 اومدم شرکت و هيچ اتفاقی نيافتاد!

چقدر خوب بود که من هم يک گوش نصيحت شنويي داشتم و اين صحبتها در من اثر می کرد و مثل کارمندهای وقت شناس يک برنامه منسجم داشتم و خيلی تروتميز ساعت 9 ميومدم شرکت و ساعت 6 سرم رو مينداختم پايين و می رفتم تو آغوش خانواده!!! اگه اينطور بود ،مامان جانم هم از من نااميد نمی شد و نمی گفت:"مادر جان ،من که هر کاری کردم نتوتنستم منظمت کنم،اميدوارم بعدا به تور کسی بخوری که بتونه منظمت کنه .اونوقت من هم دعاش می کنم.

فقط تو رو خدا اگه اون هم نتونست ،بگو مادرت رو نفرين نکنه.من هر کاری تونستم واسه منظم کردن تو کردم.اي کاش با همه چيزهات مثل نواهات و کتابهای دکترشريعتی و گيتارت رفتار می کردی! "

الان بيشتر اون حرف دکتر رو می فهمم :"زندگی يعنی سقف و نظم و تکرار و من با اين هر سه بيگانه."

آدم اگه بخواد تو اين قفس زندگی نکنه ، کی رو بايد ببينه؟هان؟!