۱۳۸۰ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

خصوصی:

بعد از ديدن فيلم "خانه ای روی آب"،دوستم رفت عصر جديد "سامورايی"آلن دلون رو ببينه و اين شخصيت چون وجدان کاری کشتتش!! ، سرش رو انداخت پايين رفت شرکت. شب دوستم واسم زنگ زد گفت:"خاک تو سرت رضا، فيلمش شاهکار بود.قشنگترين فيلمی بود که تا الان ديدم،...تو سرت! حالا هی برو بتمرگ پشت اون کامپيوترهای کوفتی ،واسه خودت مهندسی کن! "

البته خودمونيم ،من هم باهاش موافقم. تنها تفاوتمون اين بود که اون با صدای بلند به من تشر می زد و من تو دل خودمL!!!

بابا بی خيال ،آدم هر چی کمتر ببينه و کمتر بفهمه ،خوشبخت تره تو اين دنيا ،می گيد نه ! بريد از الاغ های عزيز بپرسيد چقدر خوشبخت هستند؟!