۱۳۸۰ بهمن ۲۶, جمعه

خصوصی:

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است

مرگ يک پرنده که در حين پرواز به اوج آرزوهاش گرفتار …مرگ می شه با اون ملايی که از شدت پرکاری اعضای شکم و زيرشکمش در زير مرض اسهال شهيد می شه ،چيه؟شما می دونيد؟

يکبار ديگه مرگ يک صيد دسته جمعی کرد.تفاوت اين شکار با شکارهای تکی در اينه که تو اين موارد صيدها تو دام صياد احساس تنهايی نمی کنند.همگی با هم با شهر دلبستگيهاشون وداع می کنند.اين شايد يک توجيه خوب برای اون صياد باشه.

يک تفاوت ديگه اين حادثه با حادثه های قبلی برای من اين بود که تو اين مورد اخير من دو دوست رو با يک واسطه از دست دادم(دوست دو تا از دوستهام) اين می تونه نشونه اين باشه که مرگ در دوقدمی من هستش.تو حادثه بعدی احتمالا يکی از دوستامو از دست می دم و بعدش هم خودم. اندکی صبر ،سحر نزديک است!

تو اين جور حوادث آدمهای متفاوت نقشهای متفاوتی بازی می کنند.بعضی ها نقش بازيگرانه و بعضيها نقش تماشاگرانه.از اونهايی که در تيررس حادثه قرار داشتند که خيلی دلم می خواد بدونم تو اون لحظات اضطراب و وحشت ،به چی فکر می کردند.در مرحله بعدی وابستگان و آشنايان درجه يک اونها که شايد بشه گفت تاثير پذيرترين آدمها از اين واقعه هستند که البته عکس العملشون نسبت به اون بستگی به نگاه اونها به پديده مرگ داره.با اين تفاوت که اين بار تو اين واقعه بازيگر هستند و شايد تموم رشته تئوريهايی که در لحظات آرامش و با نگاه تماشاگرانه به اين پديده بافته بودند،الان پنبه شده باشه.اتفاقی که ممکن است يک روز برای اين نوشته ها بيفته.

در لايه های دورتر می بينيم که رئيس جمهور خواستار تشکيل يک هيئت برای رسيدگی فوری به اين قضيه می شه. راستی تو روزنامه ش تيتر می زنه و اين رو به بی لياقتی های دولت و وزير نسبت می ده. چپی تو روزنامه ش تيتر می زنه:"وزير استيضاح می شود"، "هواپيماهای توپولف از شبکه هوايی کشور حذف می شوند." واينطور القا می کنه که "آره،شما آسوده بخوابيد که اين نماينده های نازنازی بيدارند!"

در اين بين اون چيزی که ذهن منو به خودش مشغول می کنه،(برای استفاده از فرصتهايی که می تونم نگاه تماشاگرانه به اين موضوع داشته باشم!)،همون بازيهای عجيب و حيرت آور گرداننده چرخ هستی است و بار ديگر با سفير مرگ.برای ما که مرگ رو را پايان همه چيز نمی دونيم، شايد کنار اومدن با اين پديده که از قديمی ترين سنتهای زندگی است ،زياد سخت نباشه(حداقل از نظر تئوری).ولی من هيچگاه نتونستم هيچ نظام و قانونی واسه اين پديده پيدا کنم و تنها بايد به جواب رازآلود و مبهم تقدير بهش بسنده کنم.ولی هميشه می پرسم چرا انقدر وحشيانه! درست در لحظه فرياد برای کسی که گرفتار سکوتی طولانی بوده.درست در لحظه دميدن سپيده برای کسی که شبی طولانی رو سپری کرده،درست در لحظه آزادی برای کسی که زندانی طولانی رو تحمل کرده. درست در لحظه وصال برای کسی که هجرانی تلخ رو پشت سر گذاشته و درست در لحظه پرواز برای کسی که هر لحظه در رويای پرواز بوده...

انگار اين "دل بستن ها" و "دل کندن ها"ی سخت تر از جان سرنوشت محتوم ما فرزندان سرکش آدم و حوا می باشد در تقاص آن عصيان اوليه.

خب، خدا هم کارش شبيه آدم نيست نيست ديگه .هست؟!آره ،خيلی فهميده هست ،خيلی چيز می دونه ،چيرهايی می دونه که ما نمی دونيم.چيرهايی می بينه که ما نمی بينم. تازه، زورش هم خيلی زياده، خيلی زياد... ولی حسابش با ما فرق داره ،بابا خدا "آدم" نيست ،باور کنيد!

ولی آيا بايد برای ترس از "دل کندن" هيچ وقت دل نبنديم.آيا بايد برای ترس از سقوط هيچ وقت به فکر پرواز نيفتيم.نه ،هرگز:

"پرواز با تو بايد

گر پر شکسته در باد

آغاز هر کجا شد

پايان هر کجا باد"