تو حيات نوی آخر هفته يه چيزی خوندم که کفم بريد ! يه مصاحبه انجام داده بودند با "حسين زمان" که توش اين خواننده داشت از پايبندها و سانسورها شکايت می کرد.ماجرا از اين قرار بود که پالايشگران ارشادی بخشهايی از سخنان اين خواننده رو در ابتدای اجرای يکی از کنسرتهاش که از دکتر شريعتی تقدير کرده بود ،سانسور کرده بودند و با وجود اعتراضهای پی در پی آقای زمان و دستور رسيدگی دکتر مهاجرانی ،کسی ترتيب اثر نداده بود.از اون جالبتر اينکه در زمان وزير فعلی ،به چاپ چند جمله از کتاب "هبوط" دکتر در داخل جلد آلبوم جديدشون معترض شده بودند و اون رو به بهانه اينکه ربطی به موضوع کاست ندارد حذف کرده اند. حسين زمان در اعتراض به اين کژانديشی گفته بود که :
"آيا من به عنوان يک هنرمند که زندگی خود را مديون انسان والايی همچون دکترعلی شريعتی می داند و دين بزرگی نسبت به آن مرد بزرگ احساس می کند، حق ندارم با بيان چند جمله از او يادش را زنده و ادای دين کنم؟"
خب من فکر می کردم که اون دوران جزم انديشی و سانسور محض که تو اون کاست "گل هزار بهار" آقای افتخاری رو که برای يادبود دکترشريعتی تهيه شده بود ،برای مدت 12 سال از سال 67 تا 79 ممنوع الانتشار کرده بودند ،گذشته نور ستيزان حداقل می توانند از پشت عينکهای دودی خود به حقيقت هميشه جاودان و مانا و روشنتر از آفتاب اين مرز و بوم،معلم بزرگ دکتر شريعتی،بنگرند. اما انگار سخت در اشتباه بودم.براستی :
تو در نماز عشق چه خواندی
که سالهاست بر فراز دار
کين شحنه های پير هنوز
از شنيدن نامت پرهيز می کنند.
دو سه ماه پيش که رفته بودم سوريه واسه امتحان Toefl و GRE ،بهونه ای شد که برم و مقبره دکتر رو که در ديار غربت ،غريبانه خفته بود،ببينم.هر چند مقبره دکتر از شر کوردلان در يک اتاقک محبوس بود،ولی من تو اون مدت بارها رفتم و ساعتها در مقابل اون در بسته ايستادم و تمام جمله ها و عکسهايی که اونجا بود ،مرور کردم و شعر بالا رو که برام تازه بود ،اينجا آوردم.اين شعر ساده و زيبا ،گويای اين حقيقت است که همانگونه که آرزو کرده بود، از خاک گلويش سوتکهايی ساخته شده است که يک لحظه خداوندان "زر و زور و تزوير" را در اين سرزمين آرام نمی گذارد.