۱۳۸۱ شهریور ۱۴, پنجشنبه

جعبه سياه

اولش گفتند از اين راه بريد.بريد جلوتر ،راهنماييتون می کنند. حس عجيبی داشتم ولی خب مثل هميشه به روم نمياوردم.داشتم تو کعبه آمالم (!) قدم می زدم. کلی بخاطرش زحمت کشيده بودم.کلی حرص خورده بودم.هر چی می رفتيم جلوتر ،سايه ها بيشتر می شدند.تا اينکه به يه جايی رسيديم که يه سری برچسب روی در و ديوارش می گفت : ثبت نام ورودی های ...7 . توش خيلی تاريک بود.نمی دونم تو اين تالار به اين بزرگی چرا يه لامپ روشن نکرده بودند.

فکر کنم دو ساعتی طول کشيد. چيز زيادی يادم نمياد.يه سری آدم که بيشترشون شبيه هم بودند.بچه مثبت ها (حداقل در ظاهر)يه سری فرم خفن هم پر کرديم.آهان ،اون خانوم منشی هم خيلی بانمک بود.به خصوص که با داشتن عينک های ته اسکانی همش سعی می کرد از بالای عينک به آدم نگاه کنه.يه پسره هم جلومون بود که کلی اتوکشيده بود.فکر کنم يه عالمه مداد و خودکار و مدادپاک کن و مدادرنگی آورده بود که اين فرم ها رو پر کنه.خواهرم هم سوژه گير آورده بود و مدام می خنديد.هی می گفت جای خوبی آورديمت. همه مثل خودت خُل هستند.بهش گفتم آخرين باره که باهات ميام اينجا و يه خورده ساکت تر شد.

ديگه نمی دونم چی شد.خيلی تاريک بود.هر چی می گذشت ،تاريک تر هم می شد. مثل يه جعبه سياه بود.تو تحليل مسئله ها و سيستمها وقتی اول از چيزی شناخت کافی ندارند ،اونو با يه جعبه سياه مدل می کنند.

کارمون تموم شد بالاخره .از اون تاريکخونه اومديم بيرون.با اينکه خورشيد رفته بود ،با اينحال بيرون خيلی از اون تو روشن تر بود.همون مسير مستقيم رو بايد می رفتيم پايين تا به در دانشگاه می رسيديم.

وقتی داشتم از در دانشگاه می رفتم بيرون ،حس کردم که يه چيزی رو جا گذاشتم .شايد تو همون جعبه سياه. يه خورده خودم رو وارسی کردم.شناسنامه ،تعهدنامه محضری ،کيف ...خلاصه همه چی همرام بود.نگرانيم برطرف شد و از در دانشگاه زدم بيرون.

طفلک مامان کلی پشت در منتظر مونده بود.حالا می بايست کل ماجرا رو با آب و تاب واسه اون هم تعريف کنم.به خصوص اون جعبه سياه رو.

الان می فهمم که اون روز متوجه يه چيز مهم که تو اون جعبه سياه اتفاق افتاد، نشدم.متوجه اون نگاه پرهزينه.

الان می فهمم که آدم به هويت شناسنامه ای خودش خلاصه نمی شه.يه هويت ديگه هم داره که بايد خيلی بيشتر از شناسنامه ش مواظبش باشه.

الان می فهمم اون روز چی رو تو اون جعبه سياه جا گذاشتم.

الان می فهمم که chris de burgh چی می گه :


Some people fall in love in rooms that are so dark