۱۳۸۱ شهریور ۲۲, جمعه

چقدر خوبه که آدم بتونه تو يک يا چند جمله کوتاه يه عالمه حرف بزنه .مثلا الميرا اين کار رو خوب بلده :

"بعضی آدم ها مثل لباس اند. یا باید تن پوش کسی باشند، یا آویزان از جایی. وگرنه زیر دست و پا می افتند. "

"... فکر کن چه دنیاییه شب، پر از طلوع و غروب های دسته ای ستاره ها. بعد فکر کن چه خودخواهه خورشید که با طلوعش، جلوهء این همه طلوع و غروب رو مستور و زایل میکنه. که چی ؟ که روز میاره و شب رو بور میکنه. شب با این همه شکوه. ولی سرد بود. سوزناک. "

"ميرم تو شب. يه جايي كه نبينمت. خيالت راحت شد ؟!؟… "