۱۳۸۱ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

نيمه گمشده

يه نفر مياد که من منتظر ديدنشم .
يه نفر مياد که من تشنه بوييدنشم .
مثل يک معجزه اسمش تو کتابا اومده.
تنِ اون شعرهای عاشقانه گفتن بلده .

نيمه گمشده ! هميشه واژه وسوسه انگيزی بوده.سر منشاء ش هم برمی گرده به اون دور دورا.به قصه مادر بزرگها ،به کارتونهای دوران بچگی .وقتی آخر همه داستانها اين نيمه های گمشده به هم می رسيدند.سپاستين با کمک بل مادرش رو پيدا می کرد.شاهزاده قصه ها با اسب سپيد دم طلاش می رفت و سيندرلا رو از دست نامادری بدجنسش نجات می داد و همه چيز تموم می شد!
همه ما کم و بيش با همين تفکر کلاسيک بزرگ می شيم.ولی باورمون درباره اون نيمه گمشده کم کم عوض می شه. واسه يکی زودتر و واسه يکی ديرتر.


تنها چيزی که يه پسر 6 ساله واسه قسمت کردن داره ،شايد همون ماشين اسباب بازيش باشه. تنهايی واسه اون شايد محصور شدن تو خونه باشه به صلاحديد مادرش واسه ايمنی از مضرات آفتاب تموز. آغوش گرم مامانش و پول تو جيبی باباش و تاب وسرسره پارک سر کوچه شون می تونه واسه اون يه بهشت بسازه.

ما آدما هر چی بزرگتر می شيم ،تنهايی هامون هم بزرگتر می شند.هر کدوم شخصيت مستقلی پيدا می کنيم.حساسيت ها ،دغدغه ها و ايده آلهامون با هم متفاوت می شه .ديگه اونوقت شايد نشه سراغ همه گمشده هامون رو تو يه نيمه ديگه بگيريم.
اون وقت شايد نشه يک نفر رو پيدا کرد که هم آغوشش گرم باشه، هم قلبش عاشق باشه و هم مرد سفر باشه.
هم بشه باهاش از تراژدی صحبت کرد و هم به کمدی ها خنديد.
هم بشه پيشش عاقل بود و هم بشه باهاش ديوونگی کرد.
هم بشه تو چشمهاش غرق شد ،هم بشه لبهاش رو چشيد و هم مسحورحرفهاش شد.

اونوقت شايد باور کنيم که بجای نيمه گمشده ،بايد دنبال پاره های گمشده مون بگرديم.اون وقت شايد هيچ وقت به عشق کور دچار نشديم.توهمی که يه نفر رو اونقدر تو ذهنمون بزرگ می کنه که چشمهامون رو در برار حقايق ، خوبيها و زيباييهای اطرافمون می بنده.

فقط نمی دونم چرا اين تفکر کلاسيک به اين سادگيها دست از سر آدم بر نمی داره.نيمه گمشده ؟! همون غايب هميشه حاضر .همون کسی که همه حرفهامون رو می تونيم بهش بزنيم.
اگه هم تو عالم وجود پيداش نکنيم ،تو روياهامون خلقش می کنيم.
اگه هم اون با ما صحبت نکنه ،ما باهاش حرف می زنيم و می خوايم مطمئن باشيم که به حرفهامون گوش می ده .
عجيبه ! صرف صحبت کردن با اين موجود خيالی به آدم آرامش می ده .

هميشه غائب من ،زخمهامو مرهم می زاره.
هميشه غائب من ، گريه هامو دوست نداره.
مثل يه معجزه اسمش تو کتابا اومده .
شايد اين همشه غائب تو باشی.
تو اگه اومدنی نيستی ،بگو،
اگه ما رو خواستنی نيستی ،بگو !