۱۳۸۲ خرداد ۱۶, جمعه

به روزگار نبشتم خطی به دلتنگی!
دلم می خواد حساب خیلی چيزها رو با نوشتن جدا کنم و بالاخص حساب خيلی چيزها رو با اين وبلاگ،
نمی بايست خيلی چيزها رو تو اين وبلاگ می نوشتم، ولی نوشتم! بعدش هم در برابر وسوسه پاک کردنش مقاومت کردم. نمی دونم چرا. هيچی مجبورم نمی کرد. ولی به هر حال پاکش نکردم.
نه اينکه بخوام از خودم فرار کنم و از زير بار نوشته های قبلی شونه خالی کنم. فقط مسئله اينجاست که اون آدم که ميومد اينجا و مرتکب بعضی از اون ادراريات (!) می شد، با خود اصليم خيلی فاصله داشت. نمی دونم کی ، نمی دونم چی، نمی دونم چطوری اون تخم نامبارک رو تو وجودم کاشت و تا بخودم اومدم ديدم مثل قارچ های هرز همه روحم رو فرا گرفته.

اين تو زندگيم اولين باری بود(و مطمئنم که آخرين بار هم خواهد بود!) که خودم رو به درد دل آلوده کردم.
تو باتلاق گير افتادی؟ ساکت باشی فرو می ری، فرياد بزنی فرو می ری، ناله کنی فرو میری، چشات باز باشه فرو می ری، چشاتو ببندی فرو می ری...آره، يه باتلاق!
داشتم روحم رو تو يه کوره راه بی ارزش زندگی جا می گذاشتم. نمی دونم چی بهم کمک کرد که دوباره خودم رو پيدا کنم. شايد خيلی چيزها موثر بود. زمان، پخته شدن، بازبينی گذشته با يه نگاه تازه، احيای عقلانيت فراموش شده، مرهم گذاشتن برغروری زخم خورده،... ولی اگه خودم نمی خواستم، هيچ کس و هيچ چيز نمی تونست بهم کمک کنه و الان تا خرخره توش غرق شده بودم.

بد نيست اينا رو يه بار واسه خودم بنويسم و بگذارم کنار کامپيوترم که هميشه جلوی چشمم باشند:
اينجا وبلاگه، توالت خونه تون از اون طرفه، احمق!
سيفونش هم همون چيز دراز و آويزونه، احمق!
ممه های دختر همسايه دارن تو سوتين ش لالا می کنن، احمق!
نوستالژی گذاشته رو تف کن بريز دور، احمق!
از خودت فرار نکن، احمق!
چس ناله نکن، احمق!
اگه يه چيزی رو نفی می کنی، بايد يه چيز بهتر رو پيشنهاد بدی، احمق!
به هيچی عادت نکن، احمق!
فکر نکن هيچ پخی هستی، احمق!
اگه هر چيزی رو فروختی، چشماتو واسه خودت نگه دار. چشمای راستگوتو احمق!
همه دنيا رو که نمی تونی عوض کنی، لااقل خودت رو تغيير بده، احمق!
نگذار اين تنها پنجره به غار تنهايیت غبار بگيره، احمق!
تو وبلاگت حرفهای مفت ننويس، احمق!
تا اين موقع شب با وبلاگت لاس نزن، احمق!